ای آنکه تو طالبی رضا را بینی بی پرده تجلی خدا را بینی گر پرده اوهام به یکسو فکنی اندر پس این پرده خدا را بینی میلاد سراسر نور امام هشتم ولایت بر شیعیانش مبارک باد التماس دعا!
اساتید و بزرگان ادبیات فارسی برای اینکه در آینده ای نه چندان دور، بعضی از ضرب المثل های اصیل ایرانی – به علت وجود بعضی از لغات و اصطلاحات – از بین نروند، تصمیم گرفتند که برخی از این ضرب المثل ها را به گونه زیر بازسازی کنند:
بیف استراگانوفه خالته، بخوری پاته نخوری پاته!
*
موش تو سوراخ نمی رفت ساید بای ساید به دمبش می بست!
*
آب در “آب سرد کن” و ما تشنه لبان می گردیم!
*
آب که سر بالا میره، قورباغه “هوی متال” میخونه!!!
*
پرادو سواری دولا دولا نمیشه!
*
نابرده رنج گنج میسر نمی شود — مزد آن گرفت جان برادر که کلاه برداری کرد
*
“کافی میت” نخورده و دهن سوخته!
*
اسکانیا(scania) بیار باقالی بار کن!
*
گر صبر کنی ز قوره، لوپ لوپ سازی!
*
پاتو از پارکتت درازتر نکن!
*
هری پاتر آخرش خوشه!
*
قربون بند کیفتم، تا کارت سوخت داری رفیقتم!
*
گیرم پاپی تو بود فاضل — از فضل پاپی تو را چه حاصل
*
ندیدیم اورانیم ولی دیدیم دست مردم!
*
ادکلن آن است که خود ببوید — نه آنکه فروشنده بگوید
*
ماکرو ویو به ماکرو ویو می گه روت سیاه!
*
بزک نمیر بهار میاد آناناس با خیار درختی میاد!
*
یا منچستریه منچستری یا رُمیه رُمی(AS Rom )
*
سرش بوی پیتزای سبزیجات میده!!!
*
آنتی بیوتیک بعد از مرگ سهراب!
شروع بهترین زندگی دنیا
از دختران ممتاز زمان خودش بود. پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده ها بودند.زیبایی ظاهری و معنوی و اخلاق و معاشرت و مهربانی را از والدین خود به ارث برده بود. به خاطر جایگاهی که پدرش داشت گاه و بیگاه آدم های پولدار شهرش از او خاستگاری می کردند . اما پدرش خوشش نمی آمد کسی در این باره حرف بزند.انگار پدرش جوان دیگری را برای او در نظر گرفته بود. دوست داشت از طرف او پیشنهاد بشود. سران شهر چند مرتبه از او تقاضای ازدواج کردند ولی او و پدرش پیشنهادشان را نپذیرفتند. انگار این ثروتمندها حس کرده بودند که پدر و دختر کس دیگری را برای ازدواج در نظر گرفته اند.
بین مراسم عقد و عروسی فاصلهای کوتاه افتاد اما این فاصله دلیل خاصی نداشت بلکه به این جهت بود که از طرفی علی از پدرخانمش خجالت میکشید قدم پیش بگذارد و همسر خودش را به خانه ببرد و از طرف دیگر پدر خانمش هم به خاطر رعایت شان و رضایت دخترش نمیخواست در این مورد پیشگام شود.
این فاصله میان مراسم عقد و عروسی به ظاهر چند ماه طول کشید و جریان مسکوت ماند اما سرانجام برادر علی پیشش رفت و دلیل سکوت او را پرسید و از او خواست که مقدمات عروسی را فراهم کند.
علی از پدر خانمش خجالت میکشید که از عروسی فاطمه حرف بزند اما برادرش موضوع را دنبال کرد و سرانجام تصمیم این شد که با هم پیش پدر خانمش رفته و موضوع را با ایشان بر میان بگذارند.
پس از سلام و احوالپرسی، با وقار و ادب در گوشهای نشست و از شدت حیا سر به زیر انداخت.پدرخانمش از او پرسید: علی جان، آیا دوست داری همسرت را به خانهات ببری؟
- بله
- بسیار خوب، به خواست خدا امشب یا شب آینده همسرت در خانهات خواهد بود.حالا برو برای فاطمه خانهای فراهم کن.
حارثه یکی از آشناهای علی یکی از خانههای مسکونی خودش را در اختیار او گذاشت و آن حضرت هم به سروسامان بخشیدن و آراستن اتاق ویژه عروس پرداخت...
خیلی دوستش می داشتند. حاضر بودند جانشان را فدای او کنند. مواظب رفتار و کردار و حرفهای او بودند تا درسی از او بیاموزند. به صداقت او ایمان داشتند. سالها بود در کنارش زندگی می کردند. از وقتی او به شهرشان آمده بود عشق و دوستی و صمیمیت بین مردم شعله ور بود.با آمدن او بود که برکت به زندگی و شهرشان برگشته بود. او را عطیه الهی برای خود می دانستند. روزی در مجلسی کنار هم نشسته بودند. دیدند آن مرد بزرگ در حالی که به طرف آسمان نگاه مى کرد، تبسمى نمود. علت تبسم او را نمی دانستند.یکی از آنها جلو آمد و پرسید:
ما یک لحظه متوجه شدیم که شما به سوى آسمان نگاه کردید و لبخندى بر لبانتان نقش بست ،ممکن است علت آن را برای ما بگویید؟ آن مرد بزرگ حالی که تبسم از لبانش محو نشده بود گفت:به آسمان نگاه مى کردم ، دیدم دو فرشته به زمین آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزى بنده با ایمانى را که هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول مى شد، بنویسند؛ ولى او را در محل نماز خود ندیدند. او در بستر بیمارى افتاده بود.فرشتگان به سوى آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض کردند:ما طبق معمول براى نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ایمان به محل نماز او رفتیم . ولى او را در محل نمازش نیافتیم ، چون او در بستر بیمارى بود.
خداوند به آن فرشتگان فرمود:تا او در بستر بیمارى است ، پاداشى را که هر روز براى او هنگامى که در محل نماز و عبادتش بود، مى نوشتید، بنویسید. بر من است که پاداش اعمال نیک او را تا آن هنگام که در بستر بیمارى است ، برایش در نظر بگیرم .
گاو ماما می کرد؟گوسفند بع بع می کرد؟سگ واق واق می کرد.
همه با هم صدا می زدند حسنک کجایی؟
شب شده بود اما حسنک هنوز به خانه نیامده بود حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.
تغذیه بعد از یک سالگی
چند عکس و جملاتی زیبا از دکتر شریعتی
.............................. ..........
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
دکتر علی شریعتی
****************************** *****************