علت مخالفت خواص و نخبگان با حضرت على(علیه السلام) حب دنیا بود. آنان هنگامى که متوجه شدند على(علیه السلام) دین خود را فداى هوسهاى دیگران نمىکند، با او به مخالفت برخاستند. آرى، آن حضرت حتى به فکر لذت و مقام براى خودش نبود، چه رسد به این که دین خود را براى لذت دیگران فدا کند.
این گونه بود که این تدبیر نیز که نهایت لطف و رحمت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به امت بود، مفید واقع نشد. سرانجام روح از بدن مبارک پیغمبر(صلى الله علیه وآله) پرواز کرد، در حالى که سر مبارک آن حضرت در آغوش امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار داشت.
بعد از رحلت ایشان نیز بلافاصله داستان سقیفه پیش آمد. انصار و مهاجران در سقیفه جمع شدند و درباره جانشینى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به گفتگو پرداختند. یکى از بزرگان طایفه خزرج ـ که حدود نیمى از مسلمانان مدینه را تشکیل مىدادند ـ به نام «سعد بن عباده» به سقیفه آمد و در حالى که بیمار بود و نمىتوانست با صداى بلند صحبت کند، گفت: کسى حرفهاى مرا با صداى بلند براى دیگران بازگو کند. سپس خطبهاى انشا کرد و ابتدا به تعریف از مهاجران و ذکر سابقه آنها در اسلام و لزوم احترام نسبت به ایشان پرداخت. سپس گفت: با این وجود، مدینه شهر ما انصار است و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در میان ما عزت یافت، اسلام در شهر ما رواج پیدا کرد و ما بودیم که به مهاجران کمک کردیم و زندگى آنها را سامان دادیم. بنابراین امامت و رهبرى جامعه حق انصار است.
اما از سوى دیگر مهاجران ـ که پدران همسران پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم در میان آنها بودند ـ نیز برنامههایى در نظر داشتند که بر اساس آنها در مقابل شروع به بحث کردند. آنها نیز به تعریف از انصار و ذکر خدمات آنها نسبت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مهاجران پرداختند. سپس گفتند: اما ما مهاجران بودیم که در زمان غربت اسلام به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایمان آوردیم، سابقین و اولین در اسلام ما هستیم و قرآن ما را با وصف «السّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ» (توبه (9)، 100) ستایش کرده است. علاوه بر این که بسیارى از خویشاوندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیز در بین مهاجران هستند.
بر اساس بعضى از نقلها یکى از مهاجران گفت: در بین ما کسى هست که اگر براى خلافت پیشگام شود هیچ کس با او مخالفت نخواهد کرد، و او على بن ابى طالب(علیه السلام) است.
بحث و گفتگو بین مهاجران و انصار در مورد انتخاب امام و خلیفه بالا گرفت تا جایى که گفتند: براى این که حق هیچ یک از دو طرف ضایع نشود، دو جانشین انتخاب کنیم، «مِنّا اَمیرٌ و مِنْکُمْ اَمیر». بزرگان قوم گفتند: این کار موجب وهن مسلمانان و اختلاف میان آنان مىشود و عزت ما از بین خواهد رفت؛ از این رو تنها باید یک خلیفه انتخاب شود. سرانجام ابوبکر برخاست و ماهرانه، خطبهاى انشا کرد. او ابتدا به ستایش و تمجید از انصار پرداخت و سپس موقعیت و افتخارات مهاجران را نیز بیان کرد و گفت: براى حفظ وحدت امت اسلامى، امیر از مهاجران باشد و از میان انصار وزیرى براى او انتخاب شود و ما قول مىدهیم که بدون مشورت انصار کارى انجام ندهیم. با شنیدن این سخنان بعضى از انصار به طرفدارى از او برخاستند، تکبیر گفته و با ابوبکر بیعت کردند. در این هنگام سعد بن عباده برخاست و دست به شمشیر برد؛ عمر نیز در برابر او شمشیر کشید و کار به جنگ و نزاع کشیده شد. اما با وساطت عدهاى دیگر از مسلمانان و خارج کردن سعد بن عباده از معرکه، غائله خاتمه یافت و خلافت ابوبکر تثبیت شد.
به هر حال، این فتنه واقع شد و هنوز هم دود آن به چشم همه مسلمانان مىرود. پس از آن نیز این فتنه ادامه داشته و خواهد داشت، تا زمانى که حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) ظهور بفرماید و این فتنهها را رفع کند. اما منظور از نقل این داستانها چیست؟ آیا صِرف حسرت خوردن بر وقوع این فتنهها و نتایج تأسف بار آن و گریه بر مظلومیت مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) کافى است؟ یا این که مسؤولیت ما بیش از اینها است؟
شکى نیست که تمام این کارها لازم است و ما باید از کسانى که مصالح اسلام و مسلمین را به بازى گرفتند قلباً ناراضى باشیم. هم چنین باید براى مظلومیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) متأسف باشیم و اشک بریزیم. اما تمام این کارها براى هدفى والاتر است و آن، پند گرفتن از این حوادث براى چگونگى برخورد با مسایل جامعه اسلامى در این زمان است. ما باید این وقایع را تفسیر و تحلیل کنیم تا دریابیم چرا این قضایا اتفاق افتاد؟ آیا فتنهها متعلق به صدر اسلام بود یا این که نظیر آن براى ما نیز ممکن است اتفاق بیفتد؟ چرا حکایات اقوام پیشین بارها در قرآن کریم نقل شده است؟
قرآن مىفرماید: تکرار این داستانها براى عبرت است، تا ما مراقب باشیم در موارد مشابه، اشتباهات پیشینیان را مرتکب نشویم. بسیارى از حوادث تاریخى دائماً به نوعى در قالبهاى جدید تکرار مىشوند و ما باید تحلیل روشنى از این حوادث داشته باشیم و از آنها عبرت بگیریم.
و اما براى عبرت گرفتن از خصوص حوادثى که ذکر آنها گذشت دو سؤال مهم مطرح است:
سؤال اول این که، چرا مردم نسبت به حضرت على(علیه السلام) دشمنى ورزیدند و با وجود سفارشهاى فراوان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مورد حضرت على(علیه السلام) ، آن حضرت را رها کردند؟ آنچه ما در مورد فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل کردیم، قطرهاى از دریاى بى کران فضایل آن حضرت بود، که با همین مختصر نیز امامت و ولایت آن حضرت به وضوح ثابت مىشود؛ اما چرا با این همه، آن حادثه رقم خورد؟
از آغاز ولادت حضرت على(علیه السلام) و تولد آن حضرت در کعبه، مردم دریافتند که امیرالمؤمنین(علیه السلام) شخصیتى فوق العاده و مورد عنایت خداوند است. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز طى 23 سال بارها و به مناسبتهاى مختلف فضایل و مقامات امیرالمؤمنین(علیه السلام) را گوشزد کرده، حتى گاهى به خلافت ایشان تصریح مىکردند. آیا با وجود انبوهى از دلایل، شواهد و قراین، اگر پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) کسى واقعاً قصد شناختن جانشین پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را داشت، مقدمات لازم براى او فراهم نبود؟ آیا مسأله خلافت حضرت امیر(علیه السلام) تا به این اندازه مخفى بود که مردم خود اقدام به انتخاب جانشین براى حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) کردند؟ چرا مردم آن همه تأکیدات پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در مورد امامت حضرت على(علیه السلام) به فراموشى سپردند و نخواستند آنها را به خاطر داشته باشند؟
خوش بینانه ترین دلیلى که براى رفتار مسلمانان در سقیفه مىتوان ذکر کرد این است که بگوییم آنها داستان غدیر را فراموش کردند، با وجود این که بیشتر از هفتاد روز از آن حادثه مهم نگذشته بود!
نباید فراموش کنیم که سنّت الهى بر این قرار گرفته است که همه انسانها امتحان شوند، و هیچ کس از این امر استثنا نیست. گاهى برخى افراد ساده دل مىگویند: چرا بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) خداوند مقدمات را به گونهاى فراهم نیاورد که حضرت على(علیه السلام) خلیفه شود و چرا با معجزهاى از على(علیه السلام) حمایت نکرد؟ این سخنان از سر ساده اندیشى و از این رو است که به حکمت خداوند توجه نداریم. خداى متعال این عالم را براى امتحان من و شما آفریده است: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ؛( ملک (67)، 2) با این وجود آیا ممکن است از امتحان منصرف شود؟ البته مقصود خداوند از امتحان انسانها این نیست که از باطن آنها آگاه شود. خداوند از درون همه ما مطلع است. مقصود خداوند از امتحان، فراهم کردن زمینه براى انسانها است تا هرکس جوهره خود را نشان دهد و آگاهانه راهى را انتخاب کند. از این رو باید شرایط به گونهاى مهیا شود که هر کس بتواند با شناخت کافى راهى را انتخاب و با اراده خود از اوامر و نواهى خداوند اطاعت و یا با آنها مخالفت نماید. اگر راه مخالفت بسته شود و فقط امکان پیروى از حق و حقیقت وجود داشته باشد، در این صورت امتحان معنى ندارد و مؤمن واقعى از منافق، و نیز درجات ایمان افراد مختلف بازشناخته نمىشود.
خلاصه این که، علت مخالفت خواص و نخبگان با حضرت على(علیه السلام) حب دنیا بود. آنان هنگامى که متوجه شدند على(علیه السلام) دین خود را فداى هوسهاى دیگران نمىکند، با او به مخالفت برخاستند. آرى، آن حضرت حتى به فکر لذت و مقام براى خودش نبود، چه رسد به این که دین خود را براى لذت دیگران فدا کند.
منابع :
سایت حوزه
پایگاه آیت الله مصباح یزدی
اخذ: تبیان