روی کاناپه مقابل پدرم، فرانک نشسته بودم، در حالی که به شدت احساس کلافگی و بی حوصلگی می کردم.
درست چهار روز قبل، همسر پدرم یعنی سادی شصت و نه ساله به علت حمله قلبی از دنیا رفته بود.
ادامه مطلب...