مورخین عموما جزء حوادث این سالها-یعنى سالهاى پنجبهبعد از بعثت-و بقول برخى قبل از این سالها-یعنى سالهاى سوم وچهارم بعثت-یکى دو معجزه بزرگ نیز از رسول خدا(ص) نقلکردهاند،که ما نیز بطور اجمال-و روى وظیفهاى که در نگارشسیره و تاریخ زندگانى آنحضرت داریم-دو معجزه از این معجزاترا که معروفتر و مهمتر است ذیلا براى شما نقل مىکنیم،یکىداستان معراج و دیگرى داستان شق القمر،و براى شرح بیشتر شمارا بکتابهائى که درباره معجزه و نبوت عامه و خاصه نوشتهاند حوالهمىدهیم،زیرا بحث تفصیلى در اینباره از وظیفه ما کهتاریخ نگارى و شرح سیره زندگانى آنحضرت استخارج است ویا به اصطلاح مربوط به مسائل کلامى و عقیدتى است نه مسائلتاریخى،ولى با اینحال براى آنکه خواننده محترم تا حدودى بامسئله معجزه و اعجاز آشنا گردد ناچاریم توضیح کوتاهى در اینبارهبدهیم:
معجزه-همانگونه که از لفظ آن استفاده مىشود-به کارخارق العادهاى گفته مىشود که مدعیان نبوت براى اثبات مدعاىخود که ارتباط با عالم غیب و خداى عالم هستى بوده مىآوردند ودیگران را نیز بمقابله و معارضه و آوردن مثل آن دعوت مىکنند،و چون کسى مانند آنرا نمىتواند بیاورد و عاجز از انجام آن استبدان معجزه مىگویند.
و در این تعریف قیودى بکار رفته که باید براى آنها نیز مختصرتوضیحى بدهیم.
1-آنکه گفته شد«کار خارق العاده»و این در مقابل کارهاىمحال عقلى است که علماء و دانشمندان گفتهاند که معجزه برکارهائى که محال عقلى است تعلق نمىگیرد،چنانچه ارادهحقتعالى نیز به اینگونه امور تعلق نمىگیرد (1) یعنى معجزه بکارهائىتعلق مىگیرد که بطور عادت و معمول محال بنظر مىآید اما عقلاانجام آن کار محال نیست،مانند اژدها شدن عصا،و زنده شدنمرده،و بارور شدن و سبز شدن درختخشک،و یا طى کردنصدها و یا هزاران فرسنگ راه را بدون وسائل ظاهرى و در زمانهاىبسیار اندک و حتى در یک لحظه و یا نقل و انتقال اجسامى را دراین مدت کوتاه و فاصله زمانى و مکانى،و یا شکافتن کراتآسمانى و اجسام سخت و محکم زمینى مانند صخرهها را با وسائلمعمولى مانند عصاى چوبى و امثال اینگونه کارها،که بطور معمولانجام آنها نیاز بداشتن وسائل و گذشت زمانهاى زیاد دارد وپیمبران الهى این کارها را براى اثبات مدعاى خود-که گاهىمسبوق به درخواست دشمنان و مخالفان بوده و گاهى هم بدوندرخواست آنها-بدون این وسائل و در مدت بسیار اندکى انجاممىدادند و دیگران را نیز به آوردن مانند آن بمبارزه«و تحدى» مىطلبیدند،و نمونههائى از این قبیل که در قرآن نیز آمده استعبارتند از:
عصاى موسى(اژدها شدن و زدن همان عصاى چوبى بسنگ وجوشش دوازده چشمه آب از آن و معجزات دیگرى که از آن عصاىمقدس و تاریخى ظاهر گردید)،و ماجراى تختبلقیس،و زندهشدن مردگان با نفس معجزهآساى حضرت مسیح،و داستانحضرت مریم و ولادت عیسى علیه السلام،و از همین قبیل است داستان اسراء و معراج رسول خدا(ص)،و داستان شق القمر،که باشرح و توضیحى که بعدا خواهیم داد ایندو معجزه نیز دلیل قرآنىدارد،همه از این قبیل هستند.
2- دومین مطلبى که از این تعریف استفاده مىشود آنست کهآوردن معجزه و قدرت بر انجام آن یکى از نشانههاى درستى وصدق نبوت انبیاء و پیمبران الهى است،یعنى هر کس که مدعىنبوت و پیامبرى الهى بود یکى از نشانههائى که صدق این ادعا راثابت میکند آنست که اگر از او معجزهاى طلب کنند که انجام آناز نظر عقلى امکان داشته باشد باید بتواند انجام دهد که اگرنتوانست معلوم مىشود دروغگو است و به دروغ خود را پیامبر الهىدانسته است.
و این مطلب دلیلهاى عقلى و نقلى فراوانى دارد که فعلا جاىذکر آنها نیست.
3- سومین مطلبى که در اینجا مورد بحث قرار مىگیرد فرقمیان معجزه و سحر و جادو و چشمبندى و امثال آنها است کهکسى فکر نکند معجزه نوعى سحر و جادو است زیرا معجزه به هرعملى که تعلق بگیرد آن عمل بصورت واقعى آن در خارج وقوعمىیابد ولى سحر و جادو و چشم بندى حقیقتخارجى و واقعیتندارد بلکه در نظر بیننده صورت مىیابد یعنى مثلا در داستانموسى علیه السلام و ساحران فرعون آنچه موسى انجام داد حقیقت و واقعیت داشتیعنى واقعا عصاى چوبى بصورت یک اژدهاىبزرگ و خطرناک و حیوان درنده و جاندارى در آمده بود و دیگرچوب و عصا نبود،ولى مارهاى ساحران واقعا مار جاندار نبود بلکههمان ریسمانها و طنابهائى بود که بوسیله داروهاى شیمیائى بهجست و خیز در آمده و بنظر مردم مارهائى جاندار شده بودند وتعبیرات قرآن در اینباره بسیار جالب است،آنجا که درباره عصاىموسى سخن میراند اینگونه تعبیر مىکند:
«قال القها یا موسى،فالقاها فاذا هى حیة تسعى،قال خذهاو لا تخف سنعیدها سیرتها الاولى» (2) .
که از تعبیراتى مانند«فاذا هى حیة تسعى»و«سنعیدهاسیرتها الاولى»بخوبى روشن مىشود که آن عصا واقعا بصورت وبلکه به سیرت اژدهائى درآمده بود...ولى در مورد مارهاىساختگى ساحران مىفرماید:
«فاذا حبالهم و عصیهم یخیل الیه من سحرهم انها تسعى». (3)
و در جاى دیگر در اینباره مىفرماید:
«فلما القوا سحروا اعین الناس و استرهبوهم و جاؤا بسحر عظیمو اوحینا الى موسى ان الق عصاک فاذا هى تلقف ما یافکون» (4) .
که در اینجا نیز از جملههاى«یخیل الیه من سحرهم انهاتسعى»و جمله«سحروا اعین الناس»و«ما یافکون»بخوبى معلوممىشود که عمل آنها واقعیت نداشت و بهمان تعبیر سادهچشم بندى بود و در نظر حاضران آنگونه جلوه مىکرد...
که البته این بحث نیز احتیاج بتوضیح بیشتر دارد که ما بهمینمقدار اکتفا مىکنیم.
4- همانگونه که بزرگان اهل علم و دانش گفتهاند:معجزه وانجام آن چیزى نیست که قانون علیت و معلولیت و اسباب و عللرا در جهان بهم بزند و خارج از محدوده علت و معلول و سبب ومسبب باشد،چون این مسئله که هیچ پدیدهاى در این جهان بدونعلت و بدون سبب بوجود نخواهد آمد جزء نوامیس خلقت اینجهان هستى و سنتهاى قطعیه الهى است،منتهى از آنجا کهمعمولا علل و اسباب حوادث و پدیدههاى معمولى عموما محسوس وملموس ما است و در معجزات اینگونه نیست،از اینرو براى مردمعادى این گمان بوجود مىآید که آنها بدون علت و سبب بوجودآمده در صورتیکه قرآن کریم براى همه حوادث جهان علت و سببذکر کرده،و همه را معلول اراده و تقدیر الهى مىداند مانند آیاتزیر:
« انا کل شىء خلقناه بقدر» (5) .
«و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» (6) .
«ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شىء قدرا» (7) .
و البته وسائط براى ایجاد اراده حقتعالى گاهى کم و گاهىزیاد،گاهى محسوس و گاهى غیر محسوس است،و اگر گاهى ماآن وسائط را ندیدیم یا نتوانستیم با این اسباب و علل مادى واعضاء و جوارح ظاهرى درک کنیم نمىتوانیم آنرا انکار کنیم.
ملاى رومى در ذیل داستان قضاوت حضرت داود درباره گاومىگوید:
چشم بر اسباب از چه دوختیم گر ز خوش چشمان کرشم آموختیم هستبر اسباب اسبابى دگر در سبب منگر در آن افکن نظر انبیاء در قطع اسباب آمدند معجزات خویش بر کیوان زدند بىسبب مر بحر را بشکافتند بىزراعت جاش گندم کاشتند ریگها هم آرد شد از سعیشان پشم بز ابریشم آمد کشکشان جمله قرآنست در قطع سبب عز درویش و هلاک بو لهب مرغ بابیلى دو سه سنگ افکند لشگر رفتحبش را بشکند پیل را سوراخ سوراخ افکند سنگ مرغى کو ببالا پر زنددم گاو کشته بر مقتول زن تا شود زنده هماندم در کفن حلق ببریده جهد از جاى خویش خون خود جوید ز خون پالاى خویشهم چنین ز آغاز قرآن تا تمام رفض اسباب است و علت و السلام
که البته در تعبیر ایشان هم مسامحهاى وجود دارد ومنظورش از«قطع اسباب»و«رفض اسباب»و«بى سبب»و«قطع سبب»و امثال آنها همان اسباب ظاهرى است،و حرفحق همان است که در آغاز گوید که:«هستبر اسباب اسبابىدگر»
مرحوم علامه طباطبائى در اینباره بیان جالبى دارد که بدنیست قسمتى از آنرا بشنوید: ایشان در ذیل آیه 24-25 سورهبقره در بحثى طولانى رشته بحث را به اینجا مىکشاند که آیاخداوند متعال در مورد خرق عادات و معجزات چه مىکند؟آیامعجزه را بدون بجریان انداختن اسباب مادى و علل طبیعى و بهصرف اراده خود انجام مىدهد و یا آنکه در مورد معجزه نیز پاىاسباب را بمیان آورده ولى علم ما به آن اسباب احاطه ندارد وخود او به آنها احاطه دارد و بوسیله آنها کارى را که بخواهدانجام مىدهد آنگاه مىگوید:
«هر دو طریق،احتمال دارد،جز اینکه جمله آخرى آیهسوم سوره طلاق یعنى جمله:«قد جعل الله لکل شىء قدرا»،که مطالب ما قبل خود را تعلیل مىکند،ومىفهماند بچه جهت(خدا بکارهاى متوکلین و متقینمىرسد؟)دلالت دارد بر اینکه احتمال دوم صحیح است،چون بطور عموم فرموده:خدا براى هر چیزى که تصورکنى،حدى و اندازهاى و مسیرى معین کرده، پس هرسببى که فرض شود،(چه از قبیل سرد شدن آتش برابراهیم،و زنده شدن عصاى موسى،و امثال آنها باشد،که اسباب عادیه اجازه آنها را نمىدهد)،و یا سوختنهیزم باشد،که خود،مسبب یکى از اسباب عادى است،در هر دو مسبب خداى تعالى براى آن مسیرى و اندازهاى ومرزى معین کرده،و آن مسبب را با سایر مسببات وموجودات مربوط و متصل ساخته،در مورد خوارق عاداتآن موجودات و آن اتصالات و ارتباطات را طورى بکارمىزند، که باعث پیدایش مسبب مورد ارادهاش(نسوختنابراهیم،و اژدها شدن عصا و امثال آن)شود، هر چند کهاسباب عادى هیچ ارتباطى با آنها نداشته باشد،براىاینکه اتصالات و ارتباطهاى نامبرده ملک موجوداتنیست،تا هر جا آنها اجازه دادند منقاد و رام شوند،و هر جااجازه ندادند یاغى گردند،بلکه مانند خود موجودات،ملک خدایتعالى و مطیع و منقاد اویند.
و بنابر این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه خدایتعالىبین تمامى موجودات اتصالها و ارتباطهائى برقرار کرده، هر کارى بخواهد مىتواند انجام دهد،و این نفى علیت وسببیت میان اشیاء نیست،و نمىخواهد بفرماید اصلاعلت و معلولى در بین نیست،بلکه مىخواهد آنرا اثباتکند و بگوید:زمام این علل همه بدستخداست،و بهر جاو بهر نحو که بخواهد بحرکتش در مىآورد،پس،میانموجودات،علیتحقیقى و واقعى هست،و هر موجودى باموجوداتى قبل از خود مرتبط است،و نظامى در میان آنهابرقرار است،اما نه بآن نحویکه از ظواهر موجودات وبحسب عادت در مىیابیم،(که مثلا همه جا سرکه صفرا برباشد)،بلکه بنحوى دیگر است که تنها خدا بدان آگاهاست،(دلیل روشن این معنا این استکه مىبینیم فرضیاتعلمى موجود قاصر از آنند که تمامى حوادث وجود را تعلیلکنند).
این همان حقیقتى است که آیات قدر نیز بر آن دلالتدارد،مانند آیه(و ان من شىء الا عندنا خزائنه،و ما ننزله الابقدر معلوم،هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینههاىآنست،و ما نازل و در خور این جهانش نمیکنیم،مگر بهاندازهاى معلوم) (8) و آیه(انا کل شىء خلقناه بقدر،ما هرچیزیرا بقدر و اندازه خلق کردهایم) (9) ،و آیه(و خلق کل شىء،فقدره تقدیرا و هر چیزى آفرید،و آنرا به نوعىاندازهگیرى کرد) (10) و آیه(الذى خلق فسوى،و الذى قدرفهدى،آنکسى که خلق کرد،و خلقت هر چیزیرا تکمیل وتمام نمود،و آنکسیکه هر چه را آفرید اندازهگیرى وهدایتش فرمود) (11) و همچنین آیه(ما اصاب من مصیبة فىالارض ولا فى انفسکم،الا فى کتاب من قبل ان نبراها هیچمصیبتى در زمین و نه در خود شما پدید نمىآید،مگر آنکهقبل از پدید آوردنش در کتابى ضبط بوده) (12) ،که دربارهناگواریها است،و نیز آیه(ما اصاب من مصیبة الا باذن الله،و من یؤمن بالله یهد قلبه و الله بکل شىء علیم،هیچ مصیبتىنمىرسد، مگر باذن خدا،و کسیکه بخدا ایمان آورد،خداقلبش را هدایت مىکند و خدا بهر چیزى دانا است). (13)
آیه اولى و نیز بقیه آیات،همه دلالت دارند بر اینکه هرچیزى از ساحت اطلاق بساحت و مرحله تعین و تشخصنازل میشود،و این خدا است که با تقدیر و اندازهگیرىخود،آنها را نازل میسازد،تقدیریکه هم قبل از هر موجودهست،و هم با آن،و چون معنا ندارد که موجودى درهستیش محدود و مقدر باشد،مگر آنکه با همه روابطى کهبا سایر موجودات دارد محدود باشد،و نیز از آنجائیکه یکموجود مادى با مجموعهاى از موجودات مادى ارتباط دارد،و آن مجموعه براى وى نظیر قالبند،که هستى او را تحدیدو تعیین مىکند لا جرم باید گفت:هیچ موجود مادىنیست،مگر آنکه بوسیله تمامى موجودات مادى که جلوتراز او و با او هستند قالب گیرى شده،و این موجود،معلولموجود دیگرى است مثل خود.
ممکن هم است در اثبات آنچه گفته شد استدلال کرد بآیه(ذلکم الله ربکم،خالق کلشىء)این الله است کهپروردگار شما،و آفریدگار همه کائنات است) (14) .و آیه(ما من دابة الا هو اخذ بناصیتها ان ربى على صراطمستقیم) (15) چون این دو آیه بضمیمه آیات دیگریکه گذشتقانون عمومى علیت را تصدیق مىکند،و مطلوب ما اثباتمیشود.
براى اینکه آیه اول خلقت را بتمامى موجوداتى که اطلاقکلمه(چیز)بر آن صحیح باشد، عمومیت داده،و فرمودههر آنچه(چیز)باشد مخلوق خداست،و آیه دومى خلقترا یک و تیره و یک نسق دانسته،اختلافى را که مایه هرج و مرج و جزاف باشد نفى مىکند.
و قرآن کریم همانطور که دیدید قانون عمومى علیت میانموجودات را تصدیق کرد،نتیجه میدهد که نظام وجود درموجودات مادى چه با جریان عادى موجود شوند،و چه بامعجزه،بر صراط مستقیم است،و اختلافى در طرز کار آنعلل نیست،همه بیک و تیره است،و آن این است کههر حادثى معلول علت متقدم بر آن است» (16) .
و برخى هم علل زیر را که باید گفت علل طولى و علل نامرئىاست در باب معجزات ذکر کردهاند:
1- علل طبیعى ناشناخته.
2- تاثیر نفوس و ارواح پیامبران.
3- علل مجرد از ماده مانند فرشته.
و ما با استفاده از روایات علت چهارمى هم بر آنها اضافهنموده و مىافزائیم و آن دعاى مستجاب مرد الهى است و براى تنوعبحث متن یکى از روایات را که بصورت داستانى در باب معجزاتامام حسن مجتبى علیه السلام وارد شده ذیلا براى شما نقلمىکنیم:
مرحوم کلینى و ابن شهر آشوب و صفار و دیگران بسندهاى خوداز امام صادق علیه السلام روایت کردهاند که هنگامى امامحسن علیه السلام در برخى از سفرهاى خود که بمنظور عمره انجاممىداد،از مدینه بیرون رفت و یکى از فرزندان زبیر نیز همراهآنحضرت بود،آنها در منزلى از منزلگاهها در کنار آبى فرود آمدندو در زیر نخله خرمائى که از بى آبى خشک شده بود منزل کردندمرد زبیرى سر خود را بلند کرده نگاهى به نخله خشکیده خرما نمود وگفت:
«لو کان فى هذا النخل رطب لاکلنا منه»!
چه خوب بود اگر در این نخله خرمائى بود که از آن مىخوردیم؟
امام حسن علیه السلام فرمود:
«و انک تشتهى الرطب»؟
-مگر تو میل به خوردن رطب خرما دارى؟
مرد زبیرى گفت:آرى.
در اینوقت امام حسن علیه السلام کلماتى بر زبان جارى کردکه حاضران نفهمیدند ولى ناگهان دیدند نخله خرما سبز شد وبرگ آورد و رطب در آن پدیدار گشت!ساربانى که همراه آنها بودو از وى شتر کرایه کرده بودند با تعجب گفت:
«سحر و الله!»
بخدا سوگند سحر و جادو کرد!
امام حسن علیه السلام فرمود:
«ویلک لیس بسحر و لکن دعوة ابن نبى مستجابة».
واى بر تو این سحر و جادو نیست،بلکه دعاى فرزند پیغمبرى است کهمستجاب شده. (17) .
و خلاصه کلام آنکه معجزه و خرق عادت چنان نیست کهکارى نشدنى و محال عقلى را پیمبران الهى انجام مىدادند،بلکهآنها بوسیله وسائل نامرئى که سر چشمه از تاثیر نفوس نیرومند وقوى آنها مىگرفت و یا بکمک فرشتگان الهى انجام میشد و یا دراثر دعا و یا خواندن اسماء اعظم الهى و یا وسائل دیگرى فاصلههاىزمانى و یا مکانى را که معمولا براى انجام کارها لازم استبهکمترین زمان و مکان تقلیل داده و یا صورتهائى را که تغییر آنهابصورت دیگر سالها و قرنها وقت لازم داشت در کمترین وقتممکن انجام مىدادند،و این امر محال و غیر ممکنى نبوده،وهم اکنون با پیشرفت علم و تکنیک با مقایسه با زمانهاى قدیمنمونههائى از انجام اینگونه امور را بدستبشر و با کمک علم وصنعت مشاهده میکنیم-با این تفاوت که انبیاء الهى بدون ایناسباب و علل ظاهرى و با همان وسائل غیر مرئى انجام مىدادند واینها با وسائل مادى و محسوس-مثلا در زمانهاى قدیم و با وسائلسفر و نقل و انتقال انسانها و رسیدن خبرها از نقطهاى بنقطه دیگردر آنروزها،گاهى ماهها و یا سالها طول مىکشید تا انسانى ازنقطهاى از کره زمین بنقطه دیگر سفر کند،و یا خبر و گزارشى ازجائى بجاى دیگر منتقل شود،ولى امروزه همان سفر چند ماهه و یاچند ساله و رسیدن همان خبر در آن مدت طولانى بکمک وسائلجدید در فاصله چند ساعت و یا چند دقیقه و ثانیه انجام مىشود!
و یا تبدیل جسمى بىجان و مرده بصورت جسمى جاندار وزنده سابقا سالها وقت لازم داشت که امروزه خیلى از این وقتها راکم کردهاند و همچنان در کم کردن فاصلههاى زمانى و مکانى بهپیش مىروند...
این درباره اصل معجزه و اما در مورد معجزات رسول گرامىاسلام و بخصوص دو معجزه
معروف و بزرگى که اشاره کردیم در آیندهمقدارى بحث و تحقیق میکنیم. پىنوشتها:
1- در چند حدیث که در کتاب توحید صدوق و غیره آمده از امام معصوم سئوال شده کهآیا خدا قادر است کره دنیا را در تخم مرغى قرار دهد بنحوى که نه تخم مرغ بزرگ شودنه دنیا کوچک گردد؟امام علیه السلام مىفرماید:نسبت عجز بخداى تعالى جایزنیست ولى این کار هم شدنى نیست،یعنى قدرت خداى تعالى بر امر محال تعلقنخواهد گرفت چون نشدنى است نه اینکه خدا از این کار عاجز است،و به تعبیر دیگرنقص در قابل است نه در فاعل.
2- سوره طه-آیه 19-21.
3- سوره طه-آیه 66.
4- سوره اعراف-آیه 116-117.
5- سوره قمر-آیه 49.
6- سوره حجر-آیه 21.
7- سوره طلاق-آیه 4.
8- سوره حجر-آیه 21.
9- سوره قمر-آیه 49.
10- سوره فرقان-آیه 2.
11- سوره اعلى-آیه 3.
12- سوره حدید-آیه 22.
13- سوره تغابن-آیه 11.
14- سوره مؤمن-آیه 62.
15- سوره هود-آیه 56.
16- تفسیر المیزان ج 1 ص 78.
17- اثبات الهداه ج 5 ص 144