هدایتهای حضرت مهدی(عج) (2) / ابولقاسم تجری گلستانی
چکیده
در مقالهى پیشین، براى وجود نازنین حضرت مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف(، در روى زمین، دو اثر تکوینى و تشریعى بر شمردیم. اثر تشریعى، همان هدایتهاى حضرت است که بر پنج گونه است:
1- رهنمودهاى حضرت در مسائل اخلاقى فردى یا اجتماعى؛
2- رهنمودهاى حضرت در شبهات معرفتى و اعتقادى یا احکام شرعى؛
3- احکام ولایى یا قضایى امام در اختلافات بین مردم و رهنمودهاى آن حضرت در موضوعات خازحى؛
4- دعاهایى که حضرت، همواره، بویژه در شبهاى قدر و هنگام عرضهى اَعمال مردم بر آن حضرت، براى افراد خاص یا عموم شیعه یا عموم مردم مىکند.
5- اظهار برائت آن حضرت از برنامه یا گروه و یا اشخاص خاصّ که باعث رسوایى آنان و آشنایى مردم با هدایت یافتگان و گمراهان مىشود.
اسن هدایتها، در سه دوره است:
الف( از تولد تا پایان غیبت صغرى؛ ب( دوران غیبت کبرى ج( دوران ظهور
در مقالهى گذشته، به چهار نمونه از این هدایتها اشاره شد. اینک به نمونههاى دیگر اشاره مىکنیم.
پنجم - شیخ صدوق از سعد بن عبدالله قمى )از بزرگان اصحاب امام حسین عسگرى)علیهالسّلام(( نقل کرد که او گفت: لیستى از چهل سؤال مشکل تهیّه کردم که پاسخ دهندهاى براى آن نیافتم، جز بهترین همشهرىام، احمد ابن اسحاق )صحابى بزرگوار امام حسن عسگرى)علیهالسّلام(( که عازم شهر سامرا بود. من نیز در پى او حرکت کردم. در بین راه به او رسیدم. پس از احوالپرسى، از مىپرسید: »سفر به خیر! براى چه آمدهاى؟« گفتم: »به سبب شوق ملاقات شما و پرسش از شما، به خدمت رسیدم.«.
احمد ابن اسحاق گفت: »هر دو، هدف مشترک داریم. اکنون من تصمیم دارم که به ملاقات مولایم امام حسن عسکرى)علیهالسّلام( بروم و مسائل پیچیدهاى را در تأویل و تفسیر قرآن از او او بپرسم. سپس تو هم در این سفر مبارک همراه ما باش که به دریائى از علم و کمال دست مىیابى که عجایب آن پایان ندارد و گوهرهاى کمیاب آن فنا نپذیرد. او، همان امام ما است.«.
یا هر، سفر را ادامه دادیم تا به سامرا رسیدیم به سوى خانهى امام و آقایمان شتاختیم. اجازه خواستیم. اجازهى ورود به ما داده شد. بر دوش احمد ابن اسحاق، صد و شصت کیسهى بسته از دنیا و در هم با مهر صاحباناش بود.
سعد مىگوید: وقتى وارد بر آن حضرت شدم، چهرهى نورانى آن جناب را چونان ماه شب چهاردهم دیدم، در حالى که بر زانوى راست آن جناب، کودیک زیبا، مانند ستارهى مشترى بود. در وسط سر، فرقى داشت که منى دو طرف موهاس سر، بسانِ الف بین دو واو بود.
در مقابل مولایم، گوى زراندودى بود که خطوط راه راه در بین نگینهاى خاتمکارى شده، روى آن مىدرخشید. یکى از بزرگان بصره، آن را به حضرت هدیه داده بود.
در دست حضرت، قلمى بود که هر گاه مىخواست چیزى بنویسید، کودک )قلم را از( دست حضرت مىگرفت! آن بزرگوار نیز با ملاطفت، گوى طلایى را به گوشه اتاق مىانداخت تا کودک به آن مشغول شود و مانع نوشتن او نشود. ما، سلام کردیم. حضرت، با محبّت به ما جواب داد. فرمود بنشینیم هنگامى از نوشتن فراغت یافت، احمد ابن اسحاق، پارچه را اردوى انبان پول برداشت و آن را خدمت حضرت گذاشت. حضرت، به فرزند گرامىاش فرمود: »عزیزم! سوى را از بستههاى هدیهى دوستان و شیعیانات برداد.«. کودک فرمود: »آیا دستى پاک را به هدایاى آلوده و اموال کثیف مخلوط به حرام دراز کنم؟!«.
مولایم فرمود: »اى فرزند اسحاق! بستهها را از داخل ابنان درآور تا )فرزند عزیزم( حلال آن را از حرام جدا سازد!«.
احمد، دستور امام را اجرا کرد. اوّلین بستهاى که از ابنان بیرون کرد، کودک فرمود: »این، مالِ فلانى پسر فلانى از فلان محلهى قم است. شصت و دو دنیا از آن، بهاى اتاقى است که صاحباش آن را فروخته است و چهل و پنج و دینار آن، از پدرش به او ارث رسیده است، و چهارده دینار آن، بهاى نُه پیراهن، و سه دینار آن، اجارهى مغازه.«.
حضرت فرمود: »پسر عزیز! راست گفتى. اکنون، مال حرام را بر ایشان مشخص کن.«.
کودک فرمود: »مال حرام، دو سکّه است: زیک سکّه دینار که در شهر وى، فلان سال، ضرب شده و یک روى آن صاف شده، و یک سکهى کهنه آملى، به وزن یک چهارم دینار. دى میان پولها جست و جو کنید تا آن را بیابید. حرمت آن، بر این جهت است که صاحب آن، در فلان ماه، از فلان سال. یک و یک چهارم من موادّ خام در اختیار ریسندهاى قرار داد. مدّتى بر آن گذشت. سارقى آمد و آن را سرقت کرد. ریسنده، جریان را به صاحبش، خبر داد، امّا وى نپذیرفت، بلکه او را تکذیب کرد و در عوض، یک مَن نیم موادّ نخ ریسه، از او غرامت خواست. از آن نسخها، پیراهنى بافت که این دو دنیار، بهاى آن پیراهن است.«.
سربسته را گشودند. با ورقهاى برخورد کردند که نام صاحب آن و مقدار مال موجود آن همان طور که امام فرمود بود نوشته شدهى بود.
بستهى دیگرى را در آوردند. آن کودک، فرمود: »این، مال فلانى، پسر فلانى، از فلان محلهى قم، و مشتمل بر پنجاه دینار است، ولى روا نیست ما به آن دست بزنیم!«. پرسیدند: »چرا؟«. فرمود: »براى آن که این پول، بهاى گندمى است که صاحب آن به کشاورزش ظلم )خیانت( کرده، سهم خود را با پیمانه کامل دریافت کرده، ولى سهم کشاورز را با پیمانه ناقص پرداخته است.«.
مولایم امام حسن عسگرى)ع( فرمود: »راست گفتى فرزند عزیزم! اى احمد این اسحاق! همهى این اموال را به صاحباناش برگردان یا سفارش کن به صاحباناش برگردانند که ما را نیازى به آن نیست.(1)».
در این حدیث شریف، سعد بن عبدالله اشعرى قمى، دانشمند مورد اعتماد شیعه، نکات هدایتکنندهى زیر را از حضرت مهدى )عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( نقل مىکند.
1. مشاهدهى آن حضرت در سن کودکى که در دامن پدر بزرگوارش، بر حسب طبع بشرى، شیرینى و رفتار خاص کودکانه خود را دارد و به همین جهت، قلم و دست پدر بزرگوار را مىگیرد و آن حضرت، براى انصراف او، گوى طلایى را برتاپ مىکند، ولى هنگامى که در مقابل مردم قرار مىگیرد، قبل از آن که به مقام امامت برسد، با علم غیب، از اسرار هدایاى ارسالى پرده مىدارد.
2. دربارهى یکى از بستههیا هدیه مىفرماید: »صاحب آن، اجبیرى که مدّعى مىشود سارق پنبه یا پشم، امانتى را به سرقت برده است، نمىپذیرد و از او یک من و نیم نخ مرغوب غرامت مىگیرد و آن را تبدیل به پیراهن مىکند و سپس به یک دینار سکهى رى و یک دینار سکّه آمل فروخته و پول آن را به براى امام مىفرستد، با این که اجیر، امین است و اگر در نگهدارى مال اجراه کوتاهى نکند، ضامن نیست و نمىتوان از او غرامت گرفت در این جا، امام مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( در یک شبههى حکمیهى خاص، تأکید مىکند که هدیه به امام، باید از مال حلال باشد.
3. دربارهى پنجاه دینارى که بهاى گندمى بود که مالک زمین، با کشاورزى قرارداد مزارعه داشت، ولى در هنگام تقسیم محصول، به کشاورز خیانت کرد و سهم او با پیمانه ناقص داد و گندم سهم خود را فروخت و بهاى آن را براى امام فرستاد. از آن جا که سهم کشاورز، گونهى مشاع، در بهاى گندم وجود داود، تصّرف در آن، حرام است. امام)علیهالسّلام( از این کار خلاف، به علم غیب، پرده بر مىدارد و تصرّف در ان را حرام مىداند و بر این وسیله، بر لزوم رعایت حقوق کارگران و کشاورزان - که در صول تاریخ پامال شده است. تأکید مىکند.
ششم - شیخ صدوق از ابو جعفر محمد بن على بن اسود حکایت کرد که او گفت: على بن حسین بن موسى بن بابویه )پدر مرحوم صدوق( پس از مرگ محمّد ابن عثمان عمروى )نایب خاصّ دهرم( از من خواست از ابوالقاسم حسین بن روح بخواهم که از مولا صاحب الزمان)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( درخواست دعا کند تا خداوند عزّوجلّ، فرزند پسرى به او بدهد. من، پیام را به نایب امام رسانیدم. او نیز درخواست مزبور را به امام)علیهالسّلام( رسانید. پس از سه روز به من خبر داد، امام)علیهالسّلام( براى على بن الحسین دعا کرده است و به زودى خداوند، فرزندى مبارک به او خواهد داد که خداوند عزّوجّل به برکت آن، بهرهى زیادى به او خواهد داد و پس از او نیز فرزندان دیگرى به وى خواهد داد.
جالب آن که راوى مىگوید، من نیز همین درخواست را از حسین ابن روح داشتم و از او خواستم امام براى من هم دعا کندتا خداوند، پسرى به من بدهد، امّا او به من پاسخ نداد و فرمود، راهى براى بر آمدن این درخواست نیست.
پس از این دعا براى على ابن بابویه، ابتدا، فرزندش محمّد )مرحوم صدوق( متولّد شد و پس از او، فرزندان دیگرش حسن و حسین، به دنیا آمدند. مرحوم صدوق مىگوید: به برکت دعاى حضرت، در بیست سالگى، مجلس درس گذاشتم. آگاهى که ابوجعفر محمّد بن على بن اسود، در جلسهى درس من حاضر مىشد، مىگفت: »از این موفّقیّت، نباید تعجّب کرد؛ زیرا، تو به دعاى امام متولد شدهاى(2)!».
در غیبت شیخ طوسى در توضیح همین داستان آمده است:
پس از درخواست دعا از امام زمان)علیهالسّلام( جواب آمد: »از این همسرت، فرزندى نخواهى داشت. به زودى، صاحب کنیزى دیلمى خواهى شد که از او، دو فرزند عالم و فقیه خواهى داشت.«. همین گونه شد. محمّد و حسین، هر دو، فقیه زبردست و بسیار پر حافظه بودند، ولى برادر دیگرشان، حسن، مرد عابد و زاهد و گوشهگیر شد که به مردم معاشرت نمىکرد و چندان علمى نداشت. این، مطلب مشهورى در میان مردم قم در آن زمان بود.
در این داستان، امام)علیهالسّلام( با دعاى مستجاب خود، اوّلاً، مردم را به حقّانیت، امامت خود در پس پردهى غیبت هدایت کرد - زیرا، معجزهاى را ارائه کرد و از آیندهى خبر داد - و ثانیاً، با دعاى تولّد فرزندى عالم براى پدر صدوق، زمینهى هدایت گسترده مردم را به برکت بیان و قمل مرحوم صدوق آماده ساخت.
هفتم - شیخ طوسى، از محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانى نقل کرد که او گفت: نزد شیخ ابوالقاسم حین بن روح )نایب خاص سوم( همراه جماعتى بودیم. مردى برخاست. پرسید: »آیا امام حسین)علیهالسّلام( ولىّ خداوند بود یا نه؟«. فرمود: »آرى.«. پرسید: »آیا قائل ملعوناش، دشمن خداوند بود یا نه؟«. فرمود: »آرى«. پرسید: »ایا روا است که خدوند، دشمناش را بر ولىّ خود مسلّط کند؟«.
ابوالقاسم حسین بن روح فرمود: »بفهم براى تو چه مىگویم. بدان که خداوند، علف با مردم سخن نمىگوید. خداوند با عظمت، پیامبرانى از جنس بشر براى آنان فرستاد؛ زیرا، اگر به صورت و صفت دیگرى غیر از آنان مىفرستاد، از او دورى مىکردند و او را نمىپذیرفتند. هنگامى که پیامبران آمدند، مانند آنان غذا مىخوردند و در بازار و خیابان راه مىرفتند. مردم به ایشان گفتند: شما هم مانند ما هستید. سخن شما را نمىپذیریم، مگر آن که معجزهاى بیاورید که ما از آوردن آن ناتوان باشیم تا بدانیم شما مخصوص به مقام و قدرتى هستند که ما آن را نداریم.«!
از این رو، خداوند عزّوجلّ، معجزاتى به پیامبران داد که مردم از آن عاجز بودند. بعضى از پیامبران )نوح( پس از تبلیغ فراوان و اتمام نشانه، طوفان را آورد و همهى طغیانگران را غرق کرد، و بعضى دیگر )ابراهیم( در آتش افکنده شد و آتش بر او سرد و سلامت شد، و بعضى از دل سنگ سخت، شترى در آورود و از پستان آن شیر روان ساخت )حضرت صالح( بعضى از ایشان، دریا براىاش شکافته شد و از سنگ سخت، چشمهها برایش روان شد و عصاى خشک او تبدیل به اژدهایى شد که هر آن چه آنان بافتند، او بلعید، و بعضى از آنان، کرر ما در زاد را بینا کرد و مردگان را به اذن خداوند زنده کرد و از آن چه مردم مىخورند یا ذخیره مىکنند، به آنان خیر داد، و براى بعضى او این پیامبران نیز ماه شکافته شد و چهارپایانى مانند شتر و گرگ و حیوانات دیگر با او سخن گفتند. وقتى مردم این معجزات را مشاهده کردند و خود را آوردن همانند آن ناتوان دیدند، تقدیر و لطف و حکمت خداوند جلّ جلاله، اقتضا مىکرد که پیامبراناش، گاهى غالب و گاهى مغلوب باشند، گاهى مسلط و پیروز و گاهى تحت فشار باشند. اگر خداوند، آنان را همواره مسلّط و پیروز مىکرد و دچار بلا و امتحان نمىکرد، مردم، ایشان را به جاى خداى عزوجلّ، به خدایى مىپرستیدند و استقامت آنان در امتحانات و آزمایشها، شناخته نمىشد.
خداوند، احوال پیامبراناش را مانند احوال دیگران قرار داد تا در حال امتحان و بلا، صابر، و در حال سالامتى و عافیّت و پیروزى بر دشمن، شاکر باشند، و در همهى فراز و نشیب زندگى، تواضع کنند و تکبّر و بلندپروازى نکنند، و بندگان بدانند که خدایى دارند که آفریننده و مدبّر امور آنان است تا او را بپرستند و از پیامبراناش اطاعت کنند تا آنان حجّت پایدار خداوند، ضدکسانى باشند که دربارهى انبیا او حدّ واقعى تجاوز کردند و به ربوبیّت ایاشن معتقد شدهاند یا آن چه را که انبیا آوردند، منکر شدند و با آن مخالفت ورزیدند. همهى اینها براى آن است که خداوندى مىخواهد هر که هلاک )گمراه( مىشود، کاملاً بصیرت داشته و حق و باطل برایش روشن شده باشد و هر که زنده مىشود )هدایت مىیابد( از روى بصیرت و بینّه، حق را بیابد.«.
راوى خبر، محمّد بن ابراهیم مىگوید: فرداى آن روز، مجددّاً خدمت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح رسیدم و با خود، این گرفته حدیث نفس مىکردم: آیا پاسخهاى دیروز آقا، از پیش خودش بود یا از امام زمان)علیهالسّلام( دریافته بود؟«. بدون آن که من سخنى اظهار کنم، رو به من کرد و فرمود: »اى محمد بن ابراهیم! اگر از آسمان سقوط کنم و پرندگان لاشه برابر بایند یا آن که طوفان مرا به مکان دور دستى پرتاب کند، براى من بهتر است از این که دربارهى دین خداوند، با راى و نظر خودم سخنى بگویم، بلکه همهى آن چه )دیروز( گفتم، سند دارد و از حضرت حجت)علیهالسّلام( شنیدم.(3)».
توضیح
در این حدیث که در پایان آن حسین بن روح )نایب خاص سوم( تأکید مىکند که آن »را از حضرت حجّت )روحى فداه( شنیده«، حضرت به یک سؤال شایع اعتقادى پاسخ مىدهد. براى بیشتر مردم، این سؤال هست که »اگر انبیا و ائمه، بر حق بودند و جهان نیز در قبضهى قدرت خداوند متعال است، پس چهگونه اجازه مىدهد، بندگان خویش، این گونه مورد ظلم و ستم و شهادت و اسارت دشمنان قرار گیرند؟ چهگونه خداوند به دشمناناش این همه قدرت و ثروت مىدهد تا این همه جنایت کنند؟«.
حضرت پاسخت مىدهد که این سرنوشت، به جهت حکمت و لطف خداوند به بندگاناش است زیرا، اولیاى الهى با معجزات وکرامات اعتقادى و اخلاقى و عملى، چنان در چشم مردم اوج و عظمت یافتند که در معرفت پرستش آنان بودند و اگر مردم، مغلوبیّت ظاهرى آنان را نمىدیدند و علاوه بر معجزات و کرامات، از نظر ظاهرى، ایاشن را همواره پیروز و مسلّط مىدیدند، آنان را به عنوان خدا مىپرستیدند. پس لازم بود، گاهى ایشان را مغلوب و مقهور کند که ضعف بشرىِ آنان، براى مردم ظاهر شود. علاوه. استقامت و قدرت ایمان آنان تجلى کند و مردم از فداکار و استقامت آنان درس و عبرت گیرند و خود را با اوصاف پسندیدهى ایشان نیاراید، تا هر کسى راه ضلالت برگزید یا راه ایمان و حق پذیرفت، از روى بصیرت و بنیایى و توأم با حجّت باشد و هیچگونه ابهامى در تشخیص حق از باطل نداشته باشد. این کار، هم لطفى به بندگان و هم مطابق حکمت کلّى خداوند در آفرینش و تدبیر جهان و انسان است.
هشتم - شیخ طوسى از ابو محمد احمد بن حسن مکتب نقل کرد که او گفت: در سالى که شیخ ابوالحسن على بن محمّد سمرى، )قدّس سرّه( وفات کرد، در مدینه السلام )بغداد( بودم. قبل از وفات، خدمت او رسیدم. او، نامهاى به این مضمون بر حاضران عرضه کرد:
بسم الله الرحمان الرحیم. اى على بن محمّد سمرى! خداوند، به برادران دینى، در وفا تو پاداش عظیم دهد. شش روز دیگر، مرگ تو مىرسد. کارهایت را جمع و جور کن و به کس به عنوان جانشین پس از وفات است، وصیت نکن. زمان غیبت تام و همه جانبه فرا رسید. حجّت حق، ظهور نخواهد کرد، مگر پس از اذن خداوند متعال، آن هم پس از روزگارى طولانى و سخت شدن دلها و پر شدن زمین از ستم. به زودى، کسانى از شیعیان من، قبل از خروج سفیانى و بلند شدن فریاد آسمانى، ادعاى مشاهدهى مرا خواهند کرد. بدانید.او دروغگوى بهتان زننده است.
راوى مىگوید: چون روز ششم شد، به عیادت او )على بن محمّد سمرى( رفتیم. در حال احتضار بود. از او پرسیدم: »وصّى پس از تو )در نیابت خاصه( کیست؟«. فرمود: »براى خداوند، تقدیرى است که آن را سرانجام خواهد رسانید.«. این، آخرین سخنى بود که از آن جناب شنیده شد.(4)
در این توقیع شریف امام)علیهالسّلام( به چهار نکتهى مهم اشاره مىکند:
1- وقات شیخ على بن محمد سمرى، پس شش روز. این، خبرى غیبى و معجزهاى است که شیعیان به چشم دیدند و برهانى محکم بر صدق نیابت و حقانیّت وجود حضرت مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( بود.
2- پایان نیابت خاصّه؛ به ایشان، دستور داده شد که به عنوان نیابت خاص، وصیت نکند؛ زیرا، حکمت برقرارى نیابت خاصه و سفارت، آن بود که شیعیان، یک باره به صورت کلّى از امام معصوم جدا نشوند. مسئلهى غیبت امام، فاجعهاى بود که شیعیان باید به تدریج آماده مىشدند. به همین جهت، از زمان امام هادى و بیشتر در زمان امام عسگرى)علیهماالسّلام(، براى آن، زمینه چنین شد. امام حسن عسگرى)علیهالسّلام(، گاهى از پشت پرده با شیعیانشان سخن مىگفتند.
با مشروع غیبت صغرا و نصب نواب خاص، این ارتباط محفوظ ماند و از راه نواب چهارگانه، مردم، نیازها و سؤالات خود را مطرح مىکردند و امام نیز از همین راه به آنان پاسخ مىداد. این ارتباط، پنهان و دور از انظار عمومى و توأم با رعایت تهیّه بود. به تدریج بر اثر بروز این ارتباطات، بعضى از وکلا و خواصّ شیعه و حتّى خود نواب خاصه، قسمت تعقیب و بازداشت عمال خلیفهى عباسى قرار گرفتند. فشار خلیفه، در زمان نایب چهارم، به اوج خود رسید. از طرفى برنامهى سفارت نیز در مدّت طولانى هفتاد سال، به نتائج مطلوب خود دست یافت؛ زیرا، شیعیان به غیبت امام عادت کردند در این مدّت با ظهور علماى بزرگى مانند محمّد بن یحیى العطار )مولّف نوارد الحکمه( و على بن ابراهیم قیم )مولّف تفسیر قمى( و على بن حسین ابن بابویه قمى )مولّف رسالهى عملیّهى معروف( و شیخ کلینى )مولّف دائرة المعارف بزرگ کافى(، زمینهى غیبت کبرا و سپردن امور دینى به علما و فقهاى شیعه فراهم شد و دیگرى نیازى به تعیین نایب خاص نبود، بلکه فقهاى شیعه، با فشار و مراقبت کمترى از ناحیهى خلفا توانستند به وظایف خود در توسعهى کیفى و کمى تشیّع بپردازند، به گونهاى که سه سال پس از وفات نایب چهارم، اوّلین حکومت مستقل شیعى امامى )آلبویه( بر غب ایران و قلب عراق بر پا شد و خلیفهى عباسى را در بغداد تحت الحمایهى خویش قرار داد و شعایر شیعه را در عراق علنى کرد.
3- حجّت حق، جز به اون خداوند ظهور نخواهد کرد، آن هم پس از روزگارى طولانى که در طول آن، دلها، قساوت مىیابد و زمین پر از ظلم و ستم خواهد شد. حضرت، با این بیان، تاریخ ظهور را مخفى و آن را به علم خدا - و بالواسطه، امام - کرد. مخفى کردن تاریخ ظهور، باعث مىشود مؤمنان، هر روز منتظر ظهور حرت باشند این حالت، سبب بیدارى و خودسازى تلاش انان براى آماده کردن زمینهى ظهور حضرت خواهد شد. از طرفى، با این کار، دشمنان را با ظهور خود غافلگیر مىکند و هر گونه فرصت آمادگى دفاعى را از آنان مىگیرد. این، یکى از علل پیروزى جهانى حضرت بر دشمنان است، ولى در عین حال، حضرت. در این توقیع تأکید مىکند که این غیبت، طولانى است.
این بیان، با هر گونه تأخیر. قابل انطباق است و مىتواند دهها سال یا صدها سال و یا خداى نکرده هزاران سال باشد. به این جهت مؤمن، باید تسلیم امر خداوند و راضى به حکمت و خواست او باشد، ولى همزمان هشدار مىدهد که بیشتر دلها در این مدّت نفسى و سخت و سیاه مىشود؛ زیرا، با توسعهى مادیّات و شهوات، مردم، در گناهان و شهوات غوطهور مىشوند و از یاد خدا غافل مىگردند و کمتر کسى مىتواند نفس امارهى خویش را مهار کند و آن را از حرام باز دارد، بویژه آن که فشارهاى بیرونى خانواده و همسایگان و خویشاوندان و دوستان، او را به تجاوز از حدود الهى تشویق مىکند.
در این زمان، بر اثر طولانى شدن غیبت، وسوسهها، بیشتر در دلها تأثیر مىکند و آنان را منحرف مىکند، مگر تعداد اندکى که ایمان ثابت و تصمیم استوار داشته باشند و لطف خداوند شامل حال آنان باشد و در انتظار امام زمان)علیهالسّلام( به وظایف شرعى خود عامل باشند. در روایتى از امام حسن عسگرى)علیهالسّلام( آمده، آنان، کسانى هستند که توفیق دعا براى تعجیل فرج حضرت بیابند.(5)
4- کسانى که پس از وفات نایب چهارم و قبل از خروج سفیانى و فریاد آسمانى ادّعاى مشاهدهى حضرت مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( را بکند، کذّاب و دروغ گو است. در این بخش، اوّلاً، به دو علامت قطعى ظهور اشاره مىکند که در روایات متعدّد، بر ا تأکید شده است: یکى، خروج سفایانى که اندکى قبل از ظهور، فتنهانگیزى مىکند و باعث گمراهى گروه بسیار مىگردد و در نهایت، به دست حضرت مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( کشته مىگردد.
دوم، صیحهى آسمانى؛ یعنى، فریادى از آسمان با این معنا که »حق، در علىّ)علیهالسّلام( و شیعیان او است.«.(6)
اطلاق این جمله که »قبل از وقوع این دو علامت، اگر کسى ادعاى مشاهده کند، دروغگو است«، با روایات متواتر قطعى در تشرّف بعضى بزرگان به خدمت حضرت، نمىسازد. از آنجا که این بحث، براى اثابت هدایتهاى دوران غیبت کبرا، نقش مهمّى دارد، به حلّ این تعارض مىپردازیم.
مرحوم آیة اللَّه شهید محمّد صدر، در پاسخ این تعارض، پنج وجه بیان مىکند:
1- بگوییم، سند توقیع مزدور، از نظر معیارهاى علم رجال، ضعیف است و قابلیّت معارف با اخبار فراوان جواز تشّرف را ندارد و در نتیجه، روایت توقیع نمىپذیریم.
این راه حل، قابل پذیرش نیست، زیرا، این، روایتى است که علاوه بر شیخ طوسى. مرحوم صدوق با یک واسطه ان را نقل مىکند و حتّى اگر ضعف سند توقیع را بپذیریم، براى اثبات یک واقعهى تاریخ، این گونه روایات کفایت مىکند، هر چند براى اثابت حکم شرعى کفایت نکند.
2- بگوییم. اخبار مشاهدهى حضرت، از نظر سند، قابل اعتماد نیست و در نتیجه، هر نوع خبر جواز مشاهده حضرت را تکذیب کنیم.
این راه حل نیز در سنت نیست؛ زیرا، نمىتوان این حجم عظیم اخبار را انکار کرد که همگى بر تشّرف بزرگان به خدمت حضرت مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( با سند صحیح و بعضى یا یکى در واسطهى معتبر دلالت مىکند.
3- بگوییم، سند روایات مشاهده و تشرّف بزرگان را مىپذیریم و آنان را تکذیب نمىکنیم، ولى دلالت آن را مورد مناقشه قرار مىدهیم؛ یعنى، بگوییم، آنان، عمداً دروغ نگفتند، امّا در مشاهدهى خود، دچار توهّم و خیالات شدند و در حلاتى بین خواب و بیدارى، اشخاص در مقابل آنان مجسم شده یا به خیال آنان آمده که بعضى کارهاى عجیب و غریب انجام دادهاند و این بزرگان خیال کردهاند، حضرت مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( را مشاهده کردهاند، در حالى که چنین نبوده است.
این راه حل نیز قابل قبول نیست؛ زیرا، احتمال اشتباه و خیالاتى شدن این همه بزرگانى که در حال بیدارى و هوشیارى از مشاهدهى حضرت خبر دادهاند و گاهى این تشرفها، توأم با معجزاتى از آن حضرت بوده، قابل قبول نیست. چه گونه مىتوان گزارش دهها، بلکه صدها خبردهندهى موثّق را حمل بر خیالات و توهم کنیم؟!
4- بگوییم. روایات مشاهدهى مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( صحیح و مطابق با واقع است، ولى این، یک دستور شرعى است که باید مدّعى مشاهده را تکذیب کنیم تا فرمان شارع مقدّس را اطاعت کنیم.
این نیز صحیح نیست و با ظاهر توقیع شریف که مدّعى مشاهده را کذّاب و بهتان زننده معرّفى مىکند، نمىسازد. بلى، اگر مىفرمود: »مدّعى مشاهده را تکذیب کنید.«، این راه حل، قابل قبول بود.
5- بگوییم، منظور از توقیع، مشاهدهى توأم با ادّعاى سفارت یا وکالت از جانب حضرت مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( و رسانیدن پیام به آن حضرت و گرفتن جواب از آن جناب است. عدّهاى از بزرگان، ازجمله مرحوم علامهى مجلسى در بحارالانوار و آیة الله صافى در منتخب الاثر، همین راه حل را مىپذیرند، ولى مرحوم شهید صدر، با اعتراف به نزدیک به واقع بردن آن مىگوید: »این راه حل، خلاف ظاهر عبارت حضرت مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( در توقیع شریف است؛ زیرا، در آن صورت، باید امام مىفرمود: "ألافَمنِ ادعلى المشاهدة مع السفارة أو الو کاله فهو کذّاب" در حالى که به صورت مطلق مىگوید: "هر که ادعاى مشاهده کند، دروغگو است."«.
ایشان، از اشکال به همهى این راهحلها، مشکل را این گونه پاسخ مىدهد: که ادّعاى مشاهده، چند گونه است: اوّل آن که شخصى او را ببیند، ولى شخصیّت او را به عنوان حضرت مهدى)علیهالسّلام( نشناسد. این گونه دیدن، خلاف ظاهر روایات مشاهده است و نمىتواند منظور مدّعیان مشاهده در این روایات فراوان باشد.
دوم این که شخص حضرت مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( را ببیند و بشناسد، ولى هرگز اظهار نکند. این گونه دین، هر چند فراوان واقع شده، بلکه تعداد این گونه تشّرفات، چندین برابر تشرفات اظهار شده است، ولى منافاتى با توقیع شریف ندارد، زیرا. ادّعاى مشاهده نشده است.
سوم این که شخصى حضرت مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( را به عنوان واقعى ببیند و بشناسد، ولى تنها، اثار و نتایج دیدار با حضرت را به گونهاى نقل کند که مخاطب متوجه شود.
توضیح شریف این گونه مشاهد را نفى نمىکند و بسیارى از اخبار مشاهدهى حضرت هم این گونه است؛ زیرا، در این اِخبار، حادثه با آثارى نقل مىشود، ولى نتیجهگیرى به اینکه شخصى مشاهده شده، همان حضرت مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( است، به شنونده واگذارى شود.
چهارم این که، بگوید، حضرت را دیده، ولى نتواند ثابت کند و مردم هم نسبت به پذیرش آن شکر داشته باشند.
به نظر مىرسد، این نوع ادّعا، مشمول این توقیع شریف است؛ زیرا، معناى جملهى اخیر توقیع، آن است که »اى مؤمن! اگر کسى ادعاى مشاهدهى حضرت را کند و سماْ در صدق گفتار او، داشتى شک، او محکوم به کذب و بهتان کن.«.
ما، وقتى اخبار مشاهده زمان غیبت کبرا را ملاحظه مىکنم، بیشتر آنها، همراه با دلائل قطعى است که به ما اطمینان مىدهد، آن که مشاهده شده، خود حضرت مهدى)عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف( است، هر چند بر اثر گذشت زمان، به تدریج، این دلائل و قراین، از تک تک این اخبار مخفى شده و نسبت به ما، تنها گمانآور است، ولى به صحّت مجموع اخبار مشاهده و تشرّف در عصر غیبت کبرا، یقین داریم.
در نتیجه، مورد توقیع شریف، منحصر به آنجا است که شخصى که صریحاً، ادّعاى مشاهدهى حضرت مهدى را کند، بدون آن که دلیلى قطعى بیاورد، بویژه آن که ادّعاى پیغام یا مأموریّتى از طرف آن حضرت را داشته باشد که در آن صورت، کذّاب و بتهان زننده است و مؤمنان وظیفه دارند از او تبرّى جویند.(7)
...................( Anotates ).................
1) کمال الدین، ص 480.
2) کمال الدین، صدوق، ص 529.
3) الغیبة، شیخ طوسى، ص 324، ح 273.
4) الغیبة، شیخ طوسى، ص 395. همین روایت رد جنة المأوى و اثبات الهداه نقل شده است. در ذیل آن دارد: »ألاحَمنِ ادعى المشاهدةَ قبل خروج السفایانى ولاصحیه فهو کذاب مفتر«.
5) کمال الدین، صدوق، ص 416.
6) الغیبة، شیخ طوسى، ص 435.
7) تاریخ الغیبة الصغرى، شهید آیة الله محمد صدر، ص 460.