نجاشى در رجال فرموده است: شیخ کلینى (ره) در مدت زمان بیست سال، کتاب بزرگ و ارزشمند »کافى« را تدوین و در سال 329 در بغداد دارفانى را وداع نموده است. البته نجاشى بیان نکرده است آن بیست سالى که کلینى (ره) صرف تدوین »کافى« نموده(1) است، از چه زمانى شروع و در چه زمانى پایان یافته است. چنین برمى آید که زمان تدوین »کافى«بین 300 تا 320 ؛ یعنى، در حدود چهل سال بعد از آغاز غیبت صغرى بوده است.
کلینى(ره) در کتاب خود، هشت باب در بیست صفحه را به حضرت حجت (عج) اختصاص داده است که دو باب از آن، درباره بحث غیبت حضرت - البته بدون عنوان علت غیبت است.
باب اول، بابى نادر درباره»غیبت« و شامل سه خبر است که هیچ کدام بیانگر علت غیبت نیست.
باب دوم، شامل سى حدیث است.
ادامه دارد . . .
حکمت یکم. امتحان و آزمایش
امام کاظم فرمود:(2) »و همانا براى صاحب امر، غیبتى است تا اینکه کسانى که قائل به آن بودهاند از این امر برمى گردند. همانا آن محنتى از جانب خدااست که خداوند به سبب آن، بندگان و خلق خود را مىآزماید.«
امام صادق،علیهالسّلام، فرمود: »به خدا قسم؛ امامتان سالها از روزگار شما، غیبت مىکند و بدین جهت آزمایش خواهید شد ؛ تا اینکه گفته مىشود: او مرده است و یا خدامىداند به کدام بیابان سر نهاده است.«
به نقل از امام صادق )ع( در خبر پنجم امده است که فرمود:(3) »همانا براى قائم (عج) قبل از آنکه قیام کند، غیبتى است... همانا خداوند تعالى، دوست دارد که شیعیان را بیازماید. پس در آن زمان کسانى که باطلگرا هستند، شک مىکنند«.
سپس مرحوم کلینى (ره) براى این معنا، باب مستقلى به عنوان »المتحیص و الامتحان« باز نموده و شش خبر از ائمه اطهار )ع( آورده است، منصور صیقل نقل مىکند: من و حارث بن مغیرة و تعدادى از شیعیان، نشسته بودیم و با هم سخن مىگفتیم و امام )ع( کلام ما را مىشنید که به ما فرمود:»شما کجایید؟ هیهات! هیهات! نه به خدا قسم! آنچه که چشم به راه آن هستید، واقع نمىشود؛ مگر آنکه غربال شوید.
نه به خدا قسم! آنچه چشم به راه آن هستید واقع نمىشود؛ مگر آنکه بررسى شوید. نه به خدا قسم! آنچه چشم به راه آن هستید واقع نمىشود، مگر آنکه جدا شوید. نه به خدا قسم! آنچه چشم به راه آن هستید، واقع نمىشود؛ مگر پس از ناامیدى. نه به خدا قسم! آنچه را که چشم به راه آن هستید، واقع نمىشود، مگر آن گاه که هرکس بدبخت شود و هرکس خوشبخت است، خوشبخت شود«.(4)
این خبر با موضوع ارتباط دارد و دیگر اخبار در مطلق امتحان است. و بیش از این گذشت شیخ کلینى (ره) هیچ یک از این روایات را عنوان »علت غیبت« نداده است. و باز این معنا خواهد آمد که شیخ طوصى مىگوید: امکان ندارد ازمایش الهى علت غیبت باشد.
حکمت دوم. ترس برجان
حدیثهاى شماره 29 18 9 5 را شراره از امام صادق )ع( نقل کرده است و همگى بر این حکمت اذعان دارند. البته به نظر مىرسد آنها یک »خبر واحداند« که سه طریق دارند. کوتاهترین آنها، حدیث شماره 9و 18 و طولانىترین آنها حدیث شماره 29 است. کاملترین این خبرها، حدیث شماره 5 است که زرارة در ضمن آن مىگوید: »شنیدم اباعبداللَّه فرمود: همانا براى قائم (عج) قبل از آنکه قیام کند، غیبتى است گفتم: چرا؟ فرمود: مىترسد و بادستش به شکمش اشاره کرد«.(5)
حکمت سوم. براى آنکه بر او بیعتى نباشد.
در خبر 27 از اخبار »باب غیبت، هشام بن سالم روایت مىکند که حضرت صادق )ع( فرمود: »قائم(عج) قیام مىکند، درحالى که در گردن او عهد و بیعتى نیست«.(6)
در اوائل دوران غیبت صغرى در شهر نعمانیه، ابراهیم بن جعفر صاحب فرزندى متولد شد که او را محمد نامید.
محمّد علوم اولیّه را در نزد پدرش آموخت، سپس در طلب علم به بغداد کوچ کرد و در آنج سکونت گزید.
در اوایل قرن چهارم شیخ کلینى (ره) از رى به بغداد مهاجرت کرد و در آنجا در طول بیست سال، کتاب »کافى« را تدوین نمود. شیخ ابوعبداللَّه محمد بن ابراهیم نعمانى براى طلب علم به محضر ایشان مىرفت و کتاب کافى را براى ایشان مىنوشت(7) تااینکه کلینى در سال 329 وفات یافت.
در آن روزها شهر حلب و شام، تابع مصر بود و کافورا خشیدى بر آنها حکومت مىکرد. در حلب سیف الدولة على بن عبداللَّه بن حمدان در سال 333 حاکم شده بود. وى بر شام و الجزیره، دست یافت. و شاعران و عالمان بزرگ، از جمله نعمانى، بر او وارد مىشدند.
بعد از حدود ده سال در اواخر سال 342 نعمانى کتاب »غیبة« را بر کاتبش درباره محمد بن ابى الحسن الشجاعى املا کرد(8) و در مقدمه آن درباره سبب تألیف این کتاب آورده است:
»گوده هایى را دیدم که به مذهب تشیّع منسوب و به پیامبر اکرم )ص( وابسته بوده و قائل به امامت مىباشند. اما آنان دچار تفرقه و چند دستگى شده و واجبات الهى را سست مىگرفتند و محرّمات الهى را سبک مىشمردند. برخى در حق اهل بیت غلوّ کرده و برخى دیگر هم کوتاه مىآمدند.
همگى جز تعداد کمى از آنها در مورد امام زمان و ولى امرشان به شک افتادهاند؛ در حالى که خداوند او را به علم خود به علّت گرفتارىهاى که به واسطه غیبت ایجاد شده، برگزیده است. پیوسته این دو دلى و شک در دلهاى آنها اثر گذاشته است.
همانطور که امام على )ع( به کمیل بن زیاد در وصف طالبان علم و حاملان آن فرمود: »کسى که تسلیم اهل حق است، اما بینشى ندارد، در اوّلین برخورد با شبهه، شک در دل او راه مىیابد«؛ تا آنجا که آنها را به وادى گمراهى، سرگردانى، کوردلى و انحراف مىکشاند و از آنها، جز اندکى که بر دین خدا ثابت قدماند - باقى نماند. اینان به ایمان خداوند چنگ زده و از راه راست منحرف نگشتهاند و تنها برایشان است که وصف »فرقه ثابت بر حق« محقق گشته و راست آمده است. بادهاى مخالف، آنان را نلرزاند، فتنه و آشوبها به آنها آسیبى نرساند.
پرتو در وغین سراب، آنان را نفریبد؛ زیرا این گروه به حرف مردم و تقلید این و آن دیندار نشدهاند تا با حرف آنها، از دین و مسلک خود خارج شوند.
به جان خویش سوگند! هیچ کس به وادى گمراهى، سرگردانى و فتنه حوادث وارد نشده و دچار خروج از راه راست و افتادن به دامان مذاهب بیهوده و باطل نگردیده است؛ مگر به جهت کم بهره بودن او از روایات و علم و بى نصیب بودن از بینش و شعور. این بدبختىها هرگز در جست و جوى علم، کوششى نمىکنند و براى به دست آوردن و بازگو کردن روایت، از سرچشمه پاک و به دور از آلودگى به خود زحمت نمىدهند. هر چند اگر بر ایشان روایت هم مىشد، بدون اینکه معناى آن را بفهمند، همانند کسانىاند که برایشان روایتى نقل نشده است.
بیشتر کسانى که به این مذاهب گام نهادهاند، داراى یک از این چند حالت بودهاند: عدهاى از آنان، کسانى اند که بدون اندیشیدن و دقت و از روى ناآگاهى، وارد آن شدهاند. به مجرّد برخورد با اندک شبههاى گمراه و سرگردان مىشوند. عدهاى دیگر، کسانى اند که به دنبال طلب دنیا هستند و همین که گمراهان و دنیاپرستان نظر آنها را به سوى دنیا جلب کنند، منحرف گشته، دنیا را بر دین مقدّم مىدارند و دین را فداى دنیا مىکنند.
این در صورتى است که آنان با سخنان عوام فریب و بیهوده فریب شیاطین را خوردهاند.
گروهى نیز به جهت ریاکارى و برخوردارى از حسن ظاهر، خود را با لباس مذهب مىآرایند و هدف شان ریاست است که تمام علاقه آنها در آن خلاصه شده؛ بدون اینکه کوچکترین اخلاص و اعتقادى به حقانیت آن داشته باشند. پس خداوند هم نعمت نکو را از آنان سلب کرده، روزگارشان را دگرگون مىسازد و آتش خشم و عذاب خود را براى آنان آماده مىکند.
عدهاى دیگر، به دلیل بودن ایمان شان به آن گرویدهاند؛ امّا خودشان هم به درستى و حقانیت آنچه مىگوید، اعتقاد محکمى ندارند.
پس خواستم که به خداوند عزّوجل تقرب جسته باشم، به وسیله ذکر آنچه از جانب امامان معصوم و صادق آمده است؛ از امیرالمؤمنین گرفته تا آخرین امامى که از روایتى درباره غیبت منقول است. این غیبتى است که خداوند هرکس را که از درک آن و هدایت به سوى آنچه از معصومین صادق روایت شده، محروم نموده باشد ؛ چشم دل او را کور ساخته است. این روایات براى اهل حق، درستى آنچه روایت شده مسلّم مىدارد و بدان اعتقاد دارند و دلیل شان بر وقوع آن، موکّد خواهد شد و آنچه را که هشدار داده بودند، تصدیق خواهد نمود«.(9)
گویا به نظر شیخ نعمانى (ره) آن شصت خبرى که کلینى روایت کرده، براى برطرف کردن شهادت فراوان درباره این جماعت، در باره غیبت، کافى نبوده است. بنابراین نعمانى اولین کتاب مستقلى در باب غیبت )در 26 باب(، بر اساس احادیثى که بزرگان از ائمه )ع( نقل کرده بودند و در نزد او موجود بود، تدوین کرده است.
حکمت آزمایش
نعمانى در این 26 باب، بخشى را به علت یاحکمت غیبت اختصاص نداده است. البته عنوان باب یازدهم با چنین قرار داده است:»آنچه درباره تحمّل مشقّات و غربال کردن و چند دستگىها در زمان غیبت رسیده است«.
در مقدمه نیز دو حدیث از احادیث وارد در این باب را ذکر کرده است.(10)
آرى نعمانى در باب هفتم، تصریح دارد بر اینکه »تمحیض« علت غیبت است: »و غیبت خداوند آن را فرموده، به جهت تدبیرى که باى بشر مقرر کرده، به وسیله واقع شده در آزمایش و امتحان و زیر و رو غربال شدن براى تصفیه کسانى که ادعاى این امر را )تشیع( مىکنند.(11)
و آزمایش بندگان و امتحان و تمییز ایشان با غیبت او براى پدید آمدن افراد خالص و صافى از شیعیان است. این امر از رهگذر پایدارى بر امور او و اقرار بر امامتش و دیندارى خدا حاصل مىشود؛ با ایمان به اینکه او )حجت( حق است و وجود دارد و زمین از او خالى نمىماند؛ اگر چه شخص او غایب باشد، به خاطر تصدیق و باور و یقین داشتن بیتمامى آنچه رسول خدا و امیر المؤمنین و ائمه )ع( فرمودهاند و بعد از غیبتش به هنگام ناامیدى مردم از او قیامتش را با شمشیر بشارت دادهاند«.(12)
این باب را با این جمله به پایان مىرساند: »غیبت امام،علیهالسّلام، در این عصر براى پاک ساختن کسى است که خالص شدنى است و براى نابودى کسى که هلاک شدنى است و نجات هرکس که باپایدارى بر حق، اهل نجات است و بر طرف ساختن شک و تردید و یقین آوردن به آنچه از امامان وارد شده است.
ناگزیر این اندوه باید پیش اید، سپس زمان خواست خدا مرا برسد؛ نه آن زمان که مردم بخواهند. خداوند ما و شما را - اى جماعت با ایمان شیعه که پیوسته دست به ریسمان خدا دارید به دستورات او گردن مىنهیند - از آنها قرار دهد که از گرفتارى غیبت نجات مىیابند که در آن هرکس خواست خود را گزیند و به اختیار پروردگارش راضى نشود و خواستار شتاب در تدبیر خداى سبحان گردد و آن چنان که مأمور باشد صبر نکند«.(13)
از جمله روایات نعمانى در این باب، روایتى است که امام صادق )ع( از امام على )ع( نقل کرده است که فرمود:»خداوند در آخرالزمان مردى از فرزندان مرا برمى انگیزد، خونخواهى مىکند و از میان آنها غایب مىشود، براى آنکه اهل گمراهى از دیگران جدا شوند«.(14)
سپس ایشان روایتى را بیان مىکند که کلینى از امام کاظم نقل کرده است؛ از امام صادق روایت نموده است: »همانا خداوند قلوب شیعیان را امتحان مىکند«.(15)
و در ادامه روایاتى را که کلینى از امام باقر )ع( و امام رضا )ع( نقل کرده است، ذکر مىکند.(16)
سپس نعمانى روایتى را ذکر مىکند که کلینى از هشام بن سالم به نقل از امام صادق روایت کرده است: »قائم قیام مىکند در حالى که عقد و عهد و بیعت کسى در گردن او نیست«.(17)
نعمانى و علت ترس برجان
کلینى خبر داده از امام صادق )ع( یا امام باقر )ع(را با چهار سند نقل مىکند که نعمانى دارالغیبة، همین خبر را ذکر کرده و دو طریق دیگر به آن افزوده است.(18)
وى براى خبر مفضل بن عمر از امام باقر یا امام صادق،علیهالسّلام، سه طریق ذکر کرده است: »زمانى که حضرت قائم قیام کند این آیه را مىخواند »پس از شما فرار کردم آن زمانى که از شما ترسیدم«. سپس مرحوم نعمانى نویسد: در این احادیث مصداق قومش است: »در او سنتى از حضرت موسى است و آن اینکه او ترسیده است و در کمین است«.(19)
کراهت تعیین وقت ظهور
چنان که گفته شد، کلینى در کافى، هشت باب را به صاحب الزمان (عج) اختصاص داده است. عنوان باب ششم »اکراهیة التوقیت« مىباشد و در آن دو خبر از امام باقر،علیهالسّلام، و پنج خبر از امام صادق )ع(، در نفى تعیین وقت ظهور ذکر کرده است، امّا این سخن باقى مىماند که چرا کلینى(ره) از این باب به »کراهت« تعبیر کرده است نه »حرمت«.
شاید علت آن اخبارى است که از ائمه،علیهمالسّلام، نقل شده است؛ خصوصاً آنکه نعمانى دو حدیث از امام صادق )ع( در همین باب نقل مىکند وى حدیث اوّل از کلینى بنویسند على بن ابى حمزه البطائى از امام صادق روایت مىکند که آن حضرت فرمود:
»صاحب این امر از غیبتى ناگزیر است... و با وجود سى تن )یابه همراهى 30نفر( در آنجا وحشت و ترسى نیست«.
حدیث دوم - )ح 90) را هم با سند فوق از امام صادق )ع( نقل کرده است که: »قائم فرزندان من برابر عمر حضرت ابراهیم که 120 سال عمر مىکند و به صورت جوان رشیدى 32 ساله آشکار مىگردد«.
سپس اضافه مىکند: این گفته تنها براى آرامش بخشیدن به شیعیان و نزدیک نشان دادن آن است ؛ زیرا ایشان خود فرمودهاند: »ما زمانى را تعیین نمىکنیم و هرکس تعیین وقتى را از ما براى شما روایت کرد، او را تصدیق نکنید و از اینکه او را دروغ زن بخوانید، هراس نداشته باشید و بدان گفته عمل نکنید(20)
سپس نعمانى، بابى ار تحت عنوان »روایاتى که در نهى از تعیین وقت ظهور و بردن نام حضرت وارد شد،« مطرح مىکند و رد آن پانزده خبر مىآورد که کلینى (ره) روایت آخر آن را در کافى در باب »کراهت تعیین وقت« وارد کرده است.
کلینى حدیث ششم آن را در کافى به سند حسن بن على بن یقطین از برادرش حسین به نقل از پدرشان از امام کاظم)ع( ذکر کرده است که آن حضرت فرمود »اى على: تاکنون دویست سال است که شیعه با امیدها و آرزوها پرورش داده شده است«. یقطین پدر على از موالى بنى عباس بود. ایشان به پسرش گفت: چرا آنچه به ما گفته شد )خلافت بنى العباس( واقع شد ولى آنچه به شما گفته شد، صورت نگرفت؟ على به او پاسخ داد »آنچه به ما و شما گفته شد هر دو از یک جا بیرودن آمده است، جز اینکه زمان کار شما فرارسید. بنابراین فوراً به شما داده شدو همان طور که گفته شده بود انجام پذیرفت، ولى زمان کار ما فرانرسیده است. بنابراین به امید و آرزو ما را سرگرم نمودهاند، زیرا اگر به ما گفته مىشد، این امر نخواهد شد، مگر پس از گذشت دویست سال یا سیصد سال، حتماً دلها سخت مىشد و بیشت مردم مسلّماً از ایمان به اسلام برمىگشتند و مىگفتند: چقدر سریع و نزدیک است براى آنکه دلهاى مردم به ایمان نزدیک شود و فرج را نزدیک بنمایاند«.(21)
صدوق و دومین کتاب در غیبت
ظاهراً على بن بابویه قمى، حدود سال 260 )سال وفات امام حسن عسکرى( به دنیا آمده است. شیخ طوسى در »الغیبه« به سند خود از مشایخ اهل قم، روایت کرده است که ایشان گفتهاند: ابن بابویه با دختر عمودى خود، ازدواج کرد و صاحب فرزندى یشد. سپس به شیخ ابى القاسم الحسینى بن روح نامهاى نوشت که از محضر حضرت حجت بخواهد که دعا کند تا خداوند فرزندان فقیهى به او روزى دهد.
جواب آمد: »تو از این )خانم( صاحب فرزندى نخواهى شد، ولى مالک کنیزى دیلمى خواهى شد که از او صاحب دوفرزند فقیه مىشوى«.
این قضیه در اوایل سفارت حسین بن روح، بعد از سال 305 اتفاق افتاد. بنابراین واهدت صدوق حدود سال 307 ؛یعنى، قبل از پنجاه سالگى پدر بزرگوارش بوده است. ایشان وقتى به سن چهل سالگى رسید آوازه فضلش به همه جا از جمله شهر رى - رسید و اهل رى از او خواستند که به آنجا هجرت کند.
شیخ صدوق این پیشنهاد را پذیرفت و به آنجا مهاجرت کرد.ایشان در آنجا مشهور شد و آوازه شهرتش، پناه رکن الدین اباعلى الحسن بن بویه الدیلمى رسید و از ایشان خواست که نزد او حاضر شود و شیخ هم به مدت ده سال پیش او(22) ماند، تازمانى که براى زیارت امام رضا،علیهالسّلام، قصد سفر به خراسان را داشت.(23)
به نیشابور بازگشت و در آنجا اقامت گزید و متوجه شد بیشتر شیعیانى که نزد او رفت و آمد مىکنند، در موضوع غیبت حیران و سرگرداناند و در امر قائم (عج) شبهاتى دارند. در این زمان شیخ بزرگوارى از دانشمندان اهل قم )شیخ نجم الدین ابوسعید محمدبن الحسن بن الصلت القمى( شخصیّتى اهل فضل و عمل بود، از بخارا آمده و بر ایشان وارد شد.
یک روز که آن شیخ بزرگوار با صدوق (ره) سخن مىگفت، یادآور شد که با یکى از بزرگان فلسفه و منطق دیدار کرده و دربارهى حضرت قائم (عج) سخنى از او شنیده است که شیخ نجم الدین قمى را سرگردان و حیران کرده و در امر طول غیبت و انقطاع اخبار، او را به شک و تردید انداخته است و وى از صدوق(ره) خواست که در موضوع غیبت کتابى تألیف کند. شیخ نیز به او وعده داد که هنگام بازگشت به وطن خود )شهر رى( خواهش او را اجابت کند.(24)
وى هنگام بازگشت به شهر رى، تألیف کتاب »کمال ایدین و تمام النعمه در اثبات غیبت و برداشتن حیرت« را آغاز کرد.
صدوق(ره) نوشته است: به وسیله اخبار وارده از پیامبر اکرم )ص( و ائمه )ع( در امر غیبت، نهایت کوشش و تلاش خود را در ارشاد مردم به حق و برگردانده آنان به راه راست نمودم. اما آنان به جاى تسلیم و پذیرش )اخبار و روایات( به ارا و قیاسهاى عقلى روى آورده بودند(25) به همین دلیل ایشان قبل از آنکه با روایات پیامبر اکرم،صلّىاللّهُ علیهوآلهوسلّم، و اهل بیت،علیهمالسّلام، فصلهاى کتاب را تنظیم کند، در شبهاتى مىکند که با آرا و قیاسهاى عقلى و با اخبار ائمه اطهار آمیخته است.
او مىنویسد: مخالفان ما گفتهاند: بنابر قول شما بعد از وفات پیامبر اکرم ،صلّىاللّهُ علیهوآلهوسلّم، یازده امام آمدهاند که همگى با اسم و شخص خاص بین شیعه و اهل سنت معروف بودهاند. حال چنانچه صاحب زمان هم مانند آن امامان آشکار و معروف نباشد، امر امامت آن یازده امام هم بیهوده و فاسد مىگردد.
با همان گونه که موضوع صاحب الزمان شما، به واسطه نبودن و عدم امکان وجود او در طول این مدت، فاسد و بیهوده است!
صدوق و علت ترس برجان
صدوق(ره) در پاسخ به نوشته: مىگوییم: ظهور حجتهاى الهى در مقامات خود، در زمان تسلط حکومتهاى باطل، روى حساب امکاناتى است که براى ارشاد و تدبیر مردم زمان خود داشتهاند.
اگر وضعیت به گونهاى باشد که براى امام تاحدودى تدبیر و رهبرى نسبت به دوستانش ممکن باشد، ظهور »حجت« لازم است و اگر هیچ گونه امکانى مناسب براى تدبیر و رهبرى وجود نداشته باشد و حکمت الهى و تدبیر معنوى موجب پنهانى بودن او گردد، خداوند او را در پشت پرده غیبت پنهان مىکند تا اینکه مدت غیبت بگذرد ؛ همان گونه که پس از مطالعه تاریخ همه حجتهاى خدا از پیامبران را وصیاى سپس از وفات حضرت آدم تا این زمان، این گونه بوده است ؛ بعضى از آنها آشکار و برخى پنهان بودهاند. البته قرآن کریم هم به این سخن اشاره دارد که: »رسولانى را که داستان شان را از پیش براى تو گفتیم و رسولانى که قصد آنان را نگفتهایم«.(26)
همچنین عبدالحمید بن ابى الدیلم مىگوید: امام صادق ،علیهالسّلام، فرمود: »اى عبدالحمید ؛ براى خدا رسولانى آشکار و رسولانى پنهان است ؛ زمانى که از خدا به حق رسولان آشکار خواست، از او به حق رسولان پنهان نیز بخواه«.
حجتهاى خدا از زمان رحلت آدم تا پیدایش حضرت ابراهیم ،علیهالسّلام، او صیایى آشکار و پنهان بودهاند.
در زمان تولد حضرت ابراهیم، ظهور حجت امکان نداشت، چون نمرود فرزندان مردم سرزمین خود را براى یافتن ابراهیم ،علیهالسّلام، به قتل مىرساند.
بنابراین خداوند، وجود حضرت ابراهیم و تولد او را پنهان کرد. تا آنکه مدت غیبت تمام شد و حضرت ابراهیم آنها را به وجود خود راهنمایى کرد و امر خود را ظاهر نمود ؛ زیرا اراده الهى بر این تعلق گرفت که حجت خود را بر مردم ثابت و دین خود را کامل کند.
از زمان وفات حضرت ابراهیم هم او صیایى بودند که حجتهاى خدا در روى زمین به شمار مىآمدند و پشت سر هم وصایت را از یکدیگر، ارث مىبردند و آشکار یا پنهان بودند تا زمان حضرت موسى،علیهالسّلام،.
در زمان حضرت موسى ،علیهالسّلام، نیز آن گاه که خبر تولد و وجود او منتشر شد، فرعون براى یافتن او، فرزندان بنى اسرائیل را مىکشت. بنابراین خداوند همان گونه که در قرآن آمده است واهدات او را پنهان ساخت و همان طور که قرآن خبرداده مادرش او را در دریا انداخت؛ تا آنکه موسى ،علیهالسّلام، دعوتش را آشکار کرد و خود را به مردم شناساند. چون هنگام درگذشت حضرت موسى ،علیهالسّلام، رسید، او نیز اوصیایى داشت که حجتهاى خدا بودند تازمان ظهور حضرت عیسى ،علیهالسّلام، در عیان و یا نهان بودند.
عیسى ،علیهالسّلام، با دلایل روشن نبوت خود را از هنگام واهدت خود آشکارا به جهان نشان داد و براهین خویش را منتشر ساخت، زیرا مانعى از اظهار وجود خود نداشت و پش از وى اوصیایى که برخى عیان و گروهى پنهان بودند و این حجتهاى الهى تا زمان ظهور پیامبر ما وجود داشتند.
بعد از ظهور پیامبر اکرم ،صلّىاللّهُ علیهوآلهوسلّم، لازم بود که آن حضرت -به روش پیامبران پیشین -اوصیایى خود را معین کند. پس همان طور که پیامبران گذشته اوصیاى خود را میّن کردند، پیغمبر اسلام نیز اولیاى خود را مشخص کرد.
بین شیعه و اهل سنت، مشهور و معروف است که خلیفه ناحق معاصر امام حسن عسکرى ،علیهالسّلام، برایشان ناظران و پاسدارانى گماشته بود و تا زمان وفات، آن حضرت را به دقت تحت نظر داشتند.
وقتى آن حضرت وفات کردند، تمام خدمتکاران و خاندان او را بازداشت نمود و زیر نظر داشتند و کنیزان آن حضرت را زندانى کردند و به دنبال فرزند نوزان او بازرسى دقیقى انجام دادند. از این رو سنت غیبت درباره آن حضرت، همانند سنت غیبت در حجتهاى گذشته جارى شد.(27)
محقق کتاب کمال الدین براى این قسمت از کتاب، عنوان »اثبات الغیبة والحکمة فیها« را قرار داده است. البته این عنوان برگرفته از اولین گفتار صدوق (ره) است که فرمود: حقیقت غیبت امام زمان (عج) روشن و دلیل آن پیروز است، باید آثار حکمت خداى عزوجل و تدبیر پابرجاى او را درباره امامان گذشته سنجید که چگونه گردن کشان و فرعون منشان، در قرنهاى گذشته بر آنان چیده شدند. امروز هم مىبینیم که پیشوایان کفر اهل دروغ و دشمنى و افترا و پرونده سازى، برهمه چیز مسلّط شدهاند.(28)
بنابراین صدوق (ره) در اینجا اقرار مىکند که حکمت غیبت حضرت حجت (عج)، همانند حکمت پنهان شدن رسولان، انبیاو اوصیاى گذشته است آنان به جهت ترس بر جانشان از دست فرعونیان و طاعونیان و کشته شدن شان قبل از اعمان رسالت خود، پنهان مىشدند.
وى براى تصدیق این حکمت گذشته، ثابت و فراگیر، تنها به روایتى از امام صادق ،علیهالسّلام، استشهاد کرده است فرمود:»همانا براى خدا رسولانى آشکار و پنهان است«.
صدوق (ره) جزء دوم کتاب کمال الدین را با باب »در آنچه از امام صادق ،علیهالسّلام، در نقل بر قائم (عج) و غیبت او نقل شده« شروع مىکند و در خبر 23 همان روایت سابق از امام صادق را در »ترس برجان« نقل مىکند و ذیل روایت آورد: »جز آن که خداوند تبارک و تعالى دوست دارد که شیعیان را آزمایش کند«.
در خبر 32 هم ضمن تکرار »ترس برجان« اضافه مىکند: »براى آنکه خداوند دوست دارد که خلق خود را آزمایش کند، پس در این هنگام است که باطلان به شک و تردید مىافتند«.(29)