پاسخ این سؤال از جهتی مثبت و از جهتی منفی است اما نکته مورد بحث این است که «آخرت، ظهورِ باطن دنیاست». پس از یک منظر، آخرت هیچ تفاوتی با دنیا ندارد، زیرا باطن و حقیقتِ آن چیزی است که تاکنون پشت پرده بوده است، اما همین آشکار شدن باطن باعث میشود که با تفاوتهای بسیار عظیمی احساس کنیم. در واقع، تفاوتی که رخ میدهد، بیشتر در ماست تا در خارج، یعنی واقعیت همان است که هست، فقط پرده از مقابل چشم ما برداشته میشود و ما باطن این واقعیت را میبینیم: «لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک عظاتک فبصرک الیوم حدید.» (ق/22)
در حقیقت، تو از این امر در غفلت بودی، پس پردهات را از تو برداشتم و امروز چشمان تو تیز است.
لذا در همان آیاتی که از تحول عظیم خبر میدهد، این تحول را به بروز و ظهورِ باطن اشیا تفسیر میکند:«یوم تبدل الارض غیرالارض و السموات و برزوالله الواحد القهار» (ابراهیم / 48) روزی که زمین به غیر زمین تبدیل میشود و همین طور آسمان و برای خدای واحد قهار آشکار میشوند.
حیات جاویدان داشتن چه فایده ای دارد و تنعم ابدی چه ارزشی دارد؟
باید توجه کرد که "ارزش داشتن" بر دو قسم است: گاهی بالذات و گاهی بالغیر، یعنی گاهی یک چیزی به خودی خود و فی نفسه ارزش و فایده دارد، صرف نظر از هر چیز دیگری، و گاهی ارزش کو فایده ی یک چیز در گرو و به خاطر چیز دیگری است، یعنی این امر اول چون راه و وسیله ی رسیدن به آن امر دوم می باشد، ارزش پیدا کرده است. باید گفت که بیش تر امور، چه مادی و چه معنوی، ارزش و فایده شان بالغیر است و در چنین اموری، این سؤال، سؤال معقولی است که "این امر چه فایده و ارزشی دارد؟" مثلا می توان پرسید: غذا خوردن چه فایده ای دارد؟ راست گفتن چه ارزشی دارد؟ و یا ... معنی این گونه سوالات این است که ما با انجام دادن این کارها، به چه هدف برتری می خواهیم برسیم. اما نکته ی مهم آن است که همه ی ارزش ها، از این نسخ نیستند و ارزش های ذاتی نیز وجود دارند، یعنی این که خودشان فی نفسه مطلوب انسان هستند، نه این که انسان آن ها را به خاطر هدف دیگری طلب کند. اساساً اگر همه ی ارزش ها بالغیر بود، آن گاه هیچ چیزی ارزش نداشت، زیرا مشکل تسلسل پیش می آمد، و این سلسله در هیچ جا متوقف نمی شد آن گاه ارزش و فایده هیچ امری تثبیت نخواهد شد و هیچ امری ارزشی نخواهد داشت، زیرا معلوم نیست که ما این کارها را در نهایت برای چه هدفی انجام می دهیم.
با این مقدمه، معلوم می شود که یک سلسله از امور ارزش بالذات دارند، یعنی به خودی خود موضوعیت دارند و هدف نهایی ما هستند، نه این که وسیله ای برای رسیدن به هدفی دیگر باشند. مثلا "رسیدن به کمال مطلق" یکی از این ارزش های ذاتی است، یعنی ما هر چیزی را که طلب می کنیم برای این است که فکر می کنیم منفعتی برای ما دارد و وضع ما را بهتر می کند. اما این که "وضع ما باید بهتر بشود" و یک ارزش ذاتی است و هدف جداگانه ای ندارد.
خداوند میفرماید، یکی از علل قفل شدن کارها و پیدایش مشکلات در زندگی انسان موضوع خدا فراموشی و دوری از قرآن است و نتیجه کار تو آن است که به همان گونه که فراموش کردی یعنی همان طور که فرمان ما را متروک گذاشتی و به حلال و حرام قرآن و سنت اعتنا نکردی، امروز هم خودت به کنار نهاده میشوی و در عذاب بلاتکلیفی و پاسخ نیافتن به خواستها و مشکلاتت بی یاور میمانی.
خدا فراموشی و بن بست های زندگی
برخی از صاحبان مال و قدرت آنچنان در غم و غصه های خود پیچیدهاند که گویی اذن شادی ندارند
هر کس از من روی برگرداند بی تردید زندگی سختی خواهد داشت و روز رستاخیز نابینا محشورش میکنیم. این کلام نور است که در آیه 124 سوره طه بر آن صراحت دارد.
هر کس از خدا برید زندگی افسرده و پراضطرابی خواهد داشت و روز قیامت نابینا محشور میشود. این نتیجه دنیاطلبی و دنیازدگی افراطی است که خدا فراموشی را در پی دارد.
انسانی که در مسیر رسیدن به کمال قدم برمیدارد، باید بکوشد تا نواقص و نقطه ضعفهای خود را برطرف نموده و روز به روز به تکامل نزدیکتر شود و یکی از نواقص وی، تغییر حالات او به هنگام سختی و آسایش است .
زندگی دنیا مملو از اتفاقات تلخ و شیرین، خوشی و ناخوشی، نعمت و نقمت و رنج و لذت است که همهی ما کم و بیش با آنها روبرو بودهایم. این حوادث گوناگون در طول زندگی برای همه پیش میآیند و حال انسان را دگرگون میکنند. اصولاً بشر هنگام مواجهه با خوشیها، لذات و اتفاقات خوشایند، بسیار شاد و فرحناک شده و حتی گاه از خود بیخود گشته، دنیا را بر وفق مراد میبیند و گمان میکند این رویدادها همیشگی بوده و نتیجهی تلاشها و خوبیهای خودش میباشد و به قول معروف، استحقاق این نعمتها را داشته است.
اما از سوی دیگر، به هنگام پیشامدهای سخت و ناگوار، مأیوس و ناامید گشته و گاه خود را باخته و از پا درمیآید و میپندارد به آخر دنیا رسیده است. در این هنگام است که با تمام وجود رو به درگاه خدا آورده، به ناله و تضرع، نذر و نیاز، ذکر و توسل پرداخته و برای رفع مشکلش دعا میکند. و با برطرف شدن آن مصیبت دوباره به حال سابق خود بازمیگردد.
به نظر شما این تغییر حالات، در هنگام تغییر شرایط زندگی، صحیح و منطقی است و با انتظاری که خداوند کریم از بندگانش دارد، مطابقت دارد یا برعکس، انسانی که به رضای خداوند میاندیشد و هدفش به کمال رسیدن است، باید به شیوهای دیگر عمل کند؟
به عبارت دیگر، اصولاً علت این تغییر شرایط در زندگی و پیش آمدن متوالی خوشی و ناخوشی چیست و عملکرد انسان در مواجهه با آن چگونه باید باشد؟
علت مخالفت خواص و نخبگان با حضرت على(علیه السلام) حب دنیا بود. آنان هنگامى که متوجه شدند على(علیه السلام) دین خود را فداى هوسهاى دیگران نمىکند، با او به مخالفت برخاستند. آرى، آن حضرت حتى به فکر لذت و مقام براى خودش نبود، چه رسد به این که دین خود را براى لذت دیگران فدا کند.
این گونه بود که این تدبیر نیز که نهایت لطف و رحمت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به امت بود، مفید واقع نشد. سرانجام روح از بدن مبارک پیغمبر(صلى الله علیه وآله) پرواز کرد، در حالى که سر مبارک آن حضرت در آغوش امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار داشت.
بعد از رحلت ایشان نیز بلافاصله داستان سقیفه پیش آمد. انصار و مهاجران در سقیفه جمع شدند و درباره جانشینى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به گفتگو پرداختند. یکى از بزرگان طایفه خزرج ـ که حدود نیمى از مسلمانان مدینه را تشکیل مىدادند ـ به نام «سعد بن عباده» به سقیفه آمد و در حالى که بیمار بود و نمىتوانست با صداى بلند صحبت کند، گفت: کسى حرفهاى مرا با صداى بلند براى دیگران بازگو کند. سپس خطبهاى انشا کرد و ابتدا به تعریف از مهاجران و ذکر سابقه آنها در اسلام و لزوم احترام نسبت به ایشان پرداخت. سپس گفت: با این وجود، مدینه شهر ما انصار است و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در میان ما عزت یافت، اسلام در شهر ما رواج پیدا کرد و ما بودیم که به مهاجران کمک کردیم و زندگى آنها را سامان دادیم. بنابراین امامت و رهبرى جامعه حق انصار است.
حضرت امام علی النقی علیه السلام در نیمه دوم ماه ذی الحجه، سال 212 ق در اطراف مدینه و در منطقه «صریا» چشم به جهان گشود. پدر گرامی اش حضرت جواد علیه السلام و مادر ارجمندش سمانه مغربیه از بانوان با فضیلت تاریخ میباشد. مشهورترین القاب آن گرامی نجیب، مرتضی، هادی، نقی، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیب، متوکل و عسکری است و در برخی منابع «ابوالحسن الثالث» و «فقیه عسکری» نیز گفتهاند.
آن بزرگوار در سال 220 و در هشت سالگی به مقام خطیر امامت نائل گردید و به مدت 33 سال رهبری اهل ایمان را عهده دار بود. امام هادی علیه السلام دوران امامت خویش را با خلفاء ستمگر عباسی همچون معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز سپری کرد.
به مناسبت ولادت آن رهبر والای شیعیان جهان به فرازهایی از گفتارهای هدایتگرش گوش جان میسپاریم.
عظمت باری تعالی
یکی از دوستان امام هادی علیه السلام میگوید: به حضرت گفتم: ای آقای من! به من دعایی بیاموز که از آن نتیجه بگیرم.
امام هادی علیه السلام فرمود: «من در بسیاری از اوقات، خدا را با این دعا میخوانم و از خدا خواسته ام هر کسی این دعا را در کنار قبرم بخواند، خداوند او را ناامید نکند و آن این است: «ای یاور من در هنگام یاری ها، ای امید و محل اعتماد من، ای پناهگاه و تکیه گاه استوار، ای یکتا، ای بی همتا! از درگاهت مسئلت دارم به حق آن مخلوقاتی که هیچ کس را در مقام، مانند آنها نیافریدی، بر جماعت آنها رحمت فرست و حاجتها و نیازهای مرا برآور».